بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

استادیوم!

مدتهاست استادیومهای فوتبال تو ایران تبدیل شده به مرکز اظهار ارادت نسبت به زن فلان بازیکن، بیان لطف به عمه فلان مربی، درخواست دسترسی به عضوی در وسط پای ننه فلان دروازه بان و یا درود فرستادن بی پایان به آباء و اجداد داوران و تقدیم سماور به عضوی از بدن آنها. حالا مثلاً لای پای ننه دروازه بان چه ربطی به گل خوردن و نخوردنش داره بگذریم ولی انصافاً بعضی از این ابراز علاقه ها اونقدر قشنگه و چفت و بستش جوره که آدم هوس می کنه یه دو سه دهن باهاشون بخونه و بره قاطی تماشاگرنماها.

تو یه صحنه از فیلم آفساید ساخته جعفر پناهی یه آقایی تو مینی بوس وقتی دلیلای رفتنش به استادیوم رو ردیف می کنه سر آخر می گه "آقا از همه مهمتر، اونجا می تونیبا خیال راحت فحش بدی، فحش به زمین و زمان، هیچکسم نیست جلوتو بگیره"(نقل به مضمون)

نه فکر کنین این دیالوگ یه شوخی خنده داره، بلکه با کمال تاسف و شایدم در کمال تاسف نظر واقعی بالای نود درصد مردهای ایرانه که دوست دارند وقتشون رو در محافل مجردی بگذرونند تا با خیال راحت هرچی دلشون می خواد نثار عمه و خاله همدیگه کنند. تو سالهای اخیر تعداد این محافل مجردی به علت مبارزات پیگیر دختر خانومهای عزیز که به همه جا نفوذ  کردن کاملاً محدود شده تا جایی که تنها مکان مجردی باقی مونده برای بخش متوسط جامعه که پول اجاره خونه دوم ندارند همین استادیومهای فوتباله. ساده نباشین که فکر کنین ورود دخترها به استادیوم وابسته به دستور فلان آقا و یا فلان آخوند قمیه. جامعه مردسالار ایران به این راحتی این سنگر رو از دست نمیده. چون مردهای ایرانی برخلاف میل باطنی ولی به طور سنتی وقتی با خانواده هستند و یا در محفلشان یک زن حضور دارد از الفاظ رکیک و حتی معمولی استفاده نمی کنند و دخترای عزیز با ورود به استادیوم جلوی فحش دادن اونا رو می گیرن.

خانومهای گرامی اگه می خواین وارد استادیومها بشین یک راه بیشتر وجود نداره، شما باید به اندازه مردهای ایرانی فحش یاد بگیرید و استفاده کنید تا تابوی این مساله تو جامعه از بین بره. اصلاً با کسی شوخی ندارم، تا مردهای ایرانی مطمئن نشن که حتی با حضور شما هم قادر به فحاشی هستند شما وارد استادیوم های فوتبال در ایران نخواهید شد، مطمئن باشید.

 

منبع :وبلاگ از روزگار رفته حکایت

شیری که خر شد

مطمئنم "داستان شیری که خر شد" را نخوانده اید، چرا که داستان فوق الذکر، تا حالا نوشته نشده و امروز قرار است که من برای اولین بار، اونو برای شما تعریف کنم. ولی باز مطمئنم که همه ی شما در طول روز، شیرهای بسیاری را دیده اید که خر شده اند. و حتا می توان ادعا کرد که کلیت تاریخ سرزمین ما لبریز از چنین شیرهایی است که به صورت خر مسخ شده اند.

حالا اصل داستان:

یکی بود یکی نبود، یه شیری توی جنگلی نه چندان دور افتاده زندگی می کرد، که خودش را مالک و اختیاردار همه می دونست و با کاراش، پدر دیگرون رو درآورده بود. اون، خودشو سلطان جنگل می دونست و فکر می کرد که ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دست به دست هم داده اند که سلطنت به اون برسه. به خاطر همین هم اون خودشو دارای فره ایزدی می دونست و معتقد بود که همه باید ازش اطاعت کنند و کسی حق نداره که بر علیه اون حتا یه کلمه حرف بزنه.

هر روز حیوانای زیادی به دستور اون کباب می شدند و خونه های بیشتری از حیوانا خراب می شد تا قلمرو آقا شیره بزرگ و وسیع تر بشه. اون حتا قوانینی رو که خودش وضع می کرد زیر پا می گذاشت و به نوکر و کلفتهاش هم مجوز هایی داده بود تا به راحتی بتوانند قانون شکنی کنند.

دور بر آقا شیره رو یه عده حیونای چاپلوس گرفته بودند و هر لحظه در حال بادمجون دور قاب چیدن برای آقا شیره بودند. اونا، شب و روز در حال خم و راست شدن در برابر شیر بودند، تا از این طریق جایی توی دل آقا شیره برای خودشون باز کنند و سهم بیشتری از شکارهای اون ببرند.

آقا شیره هم از چاپلوسی اونا خوشش می اومد، و سعی می کرد تا با دادن انعام، اونا رو خوشحال کرده و به این کار تشویقشون کنه. ولی شیر احمق نمی دونست که این همه تعریف و تمجیدی که توسط آقایون کفتار، گرگ، روباه، شغال و لاشخور از اون می شه برای باقی مونده ی غذاشه و هیچکدوم از اونا، از ته دل، اعتقادی به سلطان جنگل نداشتند.

در واقع آقا شیره، هرروز بدون اینکه بفهمه توسط درباریانش خر می شد، و یه روز هم که از خواب بیدار شد دید که واقعن خر شده.به جای اون چنگالهای تیز، سم درآورده بود. و به جای اون هیبت ترسناک، شکل احمقانه یی پیدا کرده بود. درباری ها، تا وضع رو اینجوری دیدن، و فهمیدن که بعد از این از غذا خبری نیست به خره (همون آقا شیره) حمله ور شدند و هر کدومشون یه قسمتی از اعضای بدن اونو خورند.

نتیجه گیری:

الف) شیرها نباید بذارند کسی خرشون کنه.

ب) شیرها باید بدونند که هدف دور و بری ها از چاپلوسی خیر و صلاح اونا نیست بلکه دور و بری ها فقط به دنبال پول، مقام و موقعیت هستند.

 

منبع: یادم نیست!