بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

تراژدی عراق یا آمریکا؟

استراتژی جدید جورج بوش ماهیتاً فاقد مبانی راهبردی است بر همین اساس پیش بینی فرجامی تلخ برای آینده عراق و به تبع آن بداقبالی آمریکا در خاورمیانه پیش بینی قابل انتظاری خواهد بود. از آنجا که شیوه ورود ایالات متحده آمریکا به بحران عراق مقارنه ای از کودتای 28 مرداد علیه دکتر مصدق بود به همان سیاق این بحران استعداد آن را دارد تا مانند کودتای 28 مرداد، روحیه آمریکا ستیزی را در کلیت خاورمیانه تقویت کرده و تعمیق دهد.

دکتر سید عبدالعلی قوام استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی بالغ بر 15 سال پیش نقل می کرد: طی پروژه تحقیقاتی که با یکی از مناطق شهرداری تهران داشت در جریان نشست با شهردار مربوطه ضمن ارائه گزارش تحقیقاتی خود تاکید داشته که برای تضمین اجرائی این پروژه باید طرح «آلترناتیوی» نیز در کنار آن منظور داریم و ظاهراً شهردار مزبور نیز که از کلمه «آلترناتیو» بدون اطلاع از معنای آن خوشش آمده و بعد از پایان اظهارات دکتر قوام با لسانی بظاهر کارشناسانه سعی کرده با استفاده از همان کلمه اظهار فضل نماید و به همین منظور ابراز داشته:

من نمی دانم عده ای از مردم چرا بی دلیل «آلترناتیو» دارند تا با طرح های عمرانی شهرداری مخالفت
کنند !!!

ظاهراً شهردار مزبور از معادل مرض یا بیماری برای واژه آلترناتیو در جمله سازی خود استفاده برده بدون آنکه کمترین آگاهی از بار معنائی این واژه داشته باشد.

اظهارات روز دهم ژانویه 2007 پرزیدنت بوش مبنی بر ارائه «استراتژی» نوین آمریکا در عراق نیز تداعی به  ذهن کننده همین ناآشنائی با دنیای واَژه هاست.

ظاهراً جورج بوش یا معنای کلمه استراتژی را نمی داند و یا فرض را بر آن قرار داده دیگران از بار معرفتی نسبت به این واژه محرومند.

از آنجا که در دانشنامه های سیاسی استراتژی را معادل «مجموعه اهداف اصلی و سیاست ها و برنامه های کلی بمنظور نیل به آن اهداف» تعریف کرده اند، و با توجه به حجم گسترده تبلیغات رسانه ای آمریکا پیش از اظهارات «استراتژیک» جورج بوش مبنی بر آنکه:

رئیس جمهور روز دهم ژانویه طی اظهارت مهمی آخرین و جدیدترین استراتژی سیاسی آمریکا در عراق طی سال 2007 را اعلام خواهد کرد، تحلیلگران سیاسی حریصانه مترصد استماع راهبردی جدی و کارشناسانه از سوی رئیس جمهور آمریکا بودند.

اما در عمل مشاهده شد استراتژی جنجالی جورج بوش چیزی بیش از تاکتیک هائی نه چندان جدید و نه چندان واقع بینانه در قبال بحران عراق نبود که محور اصلی آن هم تنها افزایش 20 هزار نفری نیروهای نظامی آمریکا در عراق است.
گذشته از آنکه محوریت اصلی همان تاکتیک ها نیز قبل از آنکه متوجه حل مشکل عراق باشد ناظر بر دشمنی و اعمال فشار بر ایران در نظر گرفته شده.

چرائی این رویکرد را باید در نفوذ گسترده دولتمردان و سرمایه داران وابسته به دولت اسرائیل در کانون قدرت ایالات متحده کاوید که از قضا مواضعی بغایت ایران ستیزانه دارند.

این کـُلنی پنهان همواره بدلیل فقد حریت سیاسی یا اجتماعی کوشیده با زیستی انگلی در جوار قدرتی برتر اهداف خود را از طریق پمپ آن به قدرت برتر محقق نمایند.

اینکه «اهود اولمرت» نخست وزیر اسرائیل طی دیدار اخیر خود در آلمان با آنگلا مرکل با اشاره به برگزاری همایش هولوکاست در تهران اظهار می دارد:

کنفرانس تهران اثبات کننده آنست که دولت ایران خطری جدی برای «غرب» است! مؤید زیرکی تاریخی کـُلنی مزبور در چسباندن انگلی خود به قدرت های برتر بوده و می باشد.

هیچکس هم از اولمرت نپرسید به فرض صحت ادعای وی چرا مجموعه تمدنی غرب  باید نسبت به گرایشات ضد اسرائیلی و صهیونیست ستیزانه دولت ایران احساس خطر کنند؟

قهراً چنانچه از مجموعه اظهارات رئیس جمهور ایران مبنی بر واقعیت نداشتن هولوکاست نیز بتوان گرایشات آنتی سیمیتیزمی دولت ایران را استنباط کرد، در آن صورت نیز این تنها تل آویو است که باید از جانب خطر مفروض، احساس ناامنی کند و نه غرب.

قطعاً این چیزی نیست که اولمرت نیز بدان وقوف نداشته باشد اما وی بر اساس همان سنت تاریخی می کوشد با تعریف اسرائیل در ذیل قدرت یا قدرت های برتر، برای این کشور حریم امنیتی در جوار دیگران فراهم کند.

همچنانکه پیشتر نیز «ساموئل هانتینگتون» نظریه پرداز سرشناس یهودی تبار در تز معروف «برخورد تمدن های» خود زبردستانه توانست با مفروض القا کردن رویاروئی تمدن های مسیحی و اسلام توجه جهانی را از تمدن یهود که اتفاقاً برخوردار از قدمتی بمراتب بیشتر و پیشتر از همه تمدن های نامبرده در تز برخورد تمدن ها است، منحرف کرده و سابقه تاریخی 7000 ساله قوم یهود را در جوف تمدن غرب مسیحی تعریف کند تا بدینوسیله تمدن یهودی بتواند بدون تقبل هزینه، منافع خود را با قرار گرفتن در گارد حمایتی تمدن غرب تامین نماید.

راهبرد ادعائی نوین رئیس جمهور آمریکا در قبال بحران عراق را نیز با توجه به جهتگیری ضد ایرانی آن باید و می توان متاثر از توان بالائی القای منویات لابی اسرائیل در بدنه تصمیم گیری کاخ سفید دانست.

چرائی توان بالای صهیونیست ها در هرم قدرت سیاسی آمریکا را می توان در نفوذ گسترده این کـُلنی در ساختار اقتصادی ایالات متحده جستجو کرده که توانسته اند با در دست گرفتن شریان های اصلی اقتصادی و بعضاً رسانه ای این کشور جهت گیری سیاسی دولتمردان کاخ سفید را قبل از تامین منافع ملی متوجه منافع اقتصادی وتجاری خود کنند.
رسوائی «واترگیت» نمونه تاریخی ماندگاری از اولویت و ارجحیت منافع اقتصادی سرمایه داری یهود بر منافع ملی ایالات متحده آمریکا بود.

در قضیه واترگیت جـُرم «نیکسون» قبل از تقلب در انتخابات، پایان بخشیدن به جنگ بی حاصل و بدفرجام ویتنام بود که بدون لحاظ منافع مالی و تجاری کمپانی های تسلیحاتی آمریکا از جمله کمپانی «لاکهید» که در قبضه سرمایه داری یهودی بود و هست، موجبات تضرر منافع اقتصادی کارتل ها و تراست های نظامی در آن کشور را فراهم کرد.

قطعاً چنانچه صاحبان کمپانی های تسلیحاتی و افرادی نظیر «مارک فلت یهودی تبار» معاون وقت دایره تحقیقات فدرال آمریکا (FBI) که بعد از 30 سال از وقوع آن حادثه سال گذشته و پیش از مرگش اعتراف به عاملیت افشای اطلاعات واقعه واترگیت به روزنامه واشنگتن پست کرد، در آن مقطع منافع ملی کشورشان را در اولویت منافع تباری شان قرارمی دادند، می توانستند بفهمند نیکسونی که با پایان دادن به جنگ ویتنام مانع از تداوم سود تجاری کمپانی تسلیحاتی لاکهید و مشتقات آن از طریق فروش اسلحه به طرفین منازعه در آن جنگ شد، همان نیکسونی بود که شجاعانه توانست با ایجاد رابطه با دولت چین بازاری یک میلیارد نفری را به نفع منافع اقتصادی ایالات متحده بر روی کمپانی های خدماتی و صنعتی کشور متبوع اش بگشاید.

اما سابقه تاریخی نشان داده همواره اولویت و ارجحیت کلوپ قدرت صهیونیست ها در آمریکا قبل از منافع ملی، متوجه منافع مالی و تجاری خود بوده.

این بمعنای منزه بودن نیکسون در واقعه واترگیت نیست، بلکه ماهیت سنت سیاسی در آمریکا را نشان می دهند که از تردامنی دولتمردان در بزنگاه هائی استفاده می شود که گامی در خلاف مسیر کلوپ های قدرت و ثروت حلقه صهیونیست ها برمی دارند.

همچنانکه گفته می شود «بیل کلینتون» نیز در دسیسه «لوینسکی» تاوان خوش اقبالی خود به رئیس جمهور خاتمی و استقبال از بهبود رابطه با ایران را داد در غیر این صورت هیچ توجیهی نداشت که:

«لوینسکی یهودی تبار» بعد از 13 جلسه معانقت! با کلینتون تنها زمانی خود را کنار بکشد که در آخرین جلسه لباس  خود را آغشته به «مدرک محکمه پسنده» اثبات معاشقه با رئیس جمهور آمریکا کرده و بالغ بر یک سال و تا زمان آغاز بررسی پرونده مزبور از شُستن مدرک مزبور اجتناب کند!؟

با عنایت به چنین منظومه مافیائی از قدرت در ساختار بظاهر دمکراتیک ایالات متحده منطقاً دیگر کسی مانند رئیس جمهور خاتمی در مصاحبه اش با خبرگزاری CNN نمی تواند به شناخت خود از ماهیت قابل افتخار دمکراسی آمریکائیه برگرفته از «آلکسی دوتوکویل» استناد کند چرا که اینک شخص «دوتوکویل» نیز چنانچه در قید حیات بود نمی تواند مدعی شود:

« دموکراسی در آمریکا ناشی از مردم و مبعوث از جانب مردم است و خوب یا بد دولت ها در آمریکا برخوردار از حظ و  توجه و عطوفت پدرانه مردم نسبت خودند»

واقعیت عریان در دمکراسی موجود آمریکائی برخلاف دوران دوتوکویل آنست که امروز دیگر در ایالات متحده خواست اکثریت به حکومت«دیکته» نمی شود، بلکه خواست اکثریت توسط قدرت به شهروندان «القاء» می شود.

آن هم قدرتی که در انحصار کمپانی ها و رسانه های گروهی تحت امرشان است و از این طریق با خلق ذائقه مجازی اقدام به به تعریف و تعیین خواست و سلیقه و نیازهای کاذب برای شهروندان می کنند.

لشکرکشی آمریکا به عراق به بهانه مبارزه جهانی با تروریسم نزدیک ترین و در دسترس ترین نمونه در اثبات چنین ادعائی است.

اینکه کاخ سفید با ادعای برخورداری «صدام» از سلاح های کشتار جمعی و حمایت وی از تروریسم، وارد جنگ با عراق شد و بعد از 3 سال حضور نظامی در خاک عراق، بدون یافتن حتی یک سلاح کشتار جمعی و دادن بیش از 3000 کشته از جوانان آمریکائی و هزینه میلیاردها دلار از مالیات شهروندان آمریکائی نهایتا پرونده صدام را در دادگاهی با اتهام: « کشتار 140  نفر شیعه روستای دجیل در 23 سال قبل» مختومه اعلام کرد و متعاقباً از سوی هیچکدام از شهروندان آمریکائی که حتی نمی توانند نام «دجیل» را درست تلفظ کرده و کلاً نمی دانند «دجیل» در کجای دنیا واقع شده، مورد پرسش و عتاب واقع نشد که: اساساً چرا جان جوانان آمریکا و مالیات شهروندان آمریکا باید خون بهای 140 شهروند کشوری در آن سوی آب ها شود؟ مجموعه این واقعیات نمونه قابل استنادی از ماهیت مسخ شده دمکراسی در ایالات متحده آمریکا را ارائه می کند.

جنگ عراق در کنار تمامی معایبی که داشت برخوردار از حُسنی نیز بود و آن اینکه این جنگ توانست ماهیت ترم ها و مفاهیم پذیرفته شده سیاسی نظام و حقوق بین الملل را دچار تحول کند.

اکنون مردم جهان با توسل به تجربه عراق می توانند به صراحت و قاطعیت مردم ایالات متحده را مخاطب خود قرار دهند که:
« حال که منتخب شما در مصدر ریاست جمهوری بدعت گذار این سنت نامبارک شده که حوزه اختیارات ریاست جمهوری اش را به فراسوی مرزهای ملی کشورش ببرد لذا یا در انتخابات ریاست جمهور آمریکا سهمی نیز به آراء دیگر شهروندان جهان اختصاص دهید و یا مسئولیت آراء خود را بپذیرید و منتخب تان را محکوم به تمشیت منافع ملی کشور خود کنید.»

طبعاً مردم جهان نمی توانند و نباید تاوان بی تفاوتی و انفعال و بی مسئولیتی شهروندان آمریکائی نسبت به خیره سری و دخالت های فراقانونی و فرامرزی رئیس جمهوری را بپردازند که در روی کار آمدن وی کمترین نقشی را هم نداشته اند.

قهراً اگر قرار است از این به بعد روسای جمهور آمریکا فرای مسئولیت های ملی خود متولی امور و ابتلائات شهروندان دیگر کشورها آن هم با چنین سلوک و سنت نابخردانه ای باشند، لذا شهروندان دیگر کشورها نیز باید در پروسه انتخاب چنین مسئولی حق مشارکت داشته باشند.

اینکه بیش از دو هفته جمیع رسانه های تصویری و شنیداری و مکتوب در آمریکا نوید آن را می دادند رئیس جمهور بوش در روز دهم  ژانویه طی نطقی مهم، استراتژی نوین و تمام کننده بحران عراق را به اطلاع شهروندان آمریکا می رساند و اکنون مشاهده می شود از دل آن استراتژی نوید داده شده تنها افزایش نیروی نظامی و کوبیدن بر همان طبل پیشین ارائه شده، مؤید بی صلاحیتی و دوربودن تصمیم گیرندگان در ساختار سیاسی ایالات متحده است.

راهبرد ارائه شده جورج بوش در قبال بحران عراق یادآور راهکاری است که سال  گذشته و بدنبال تکرار چند باره تیراندازی در دبیرستان های آمریکا، از جانب سیستم آموزشی این کشور بمنظور اجتناب از تکرار چنین وقایعی ارائه شد.

پس از بشارت مسئولین آموزشی آمریکا برای مرتفع کردن بحران خشونت در دبیرستان های این کشور، انتظار صاحب نظران آن بود تا مسئولین مربوطه با نگاهی آسیب شناسانه به چیستی و چرائی ترویج روحیه خشونت طلبی جوانان و نوجوانان شاغل به تحصیل در دبیرستان های آمریکا، زمینه های فرهنگی برخورد با این پدیده ناهنجار اجتماعی از طریق شناسائی عوامل موجده و مشدده و مبقیه آن را فراهم کنند.

خشونتی که عمدتاً ناشی از در دسترس بودن سیل گسترده فیلم ها و موسیقی ها و بازی های خشن کامپیوتری است که رسماً و علناً فروش و ترویج آن در رسانه های عمومی تبلیغ می شود.

اما علی رغم چنین انتظاری نهایتاً مسئولین مربوطه با سوزاندن حجم بالائی از کورتکس های مغزشان به این نتیجه رسیدند که برای مبارزه با پدیده خشونت نزد نوجوانان آمریکائی باید بر حجم و حضور پلیس در دبیرستان ها افزود و سیستم دوربین مخفی در دبیرستان ها را افزایش داد!!!

طبیعی است از چنین نظام آموزش و پرورشی نباید توقع معجزه داشت و دُردانه ای چون جورج بوش با کارنامه اش در عراق را نیز باید طفل مشروع چنین ساختار آموزشی دانست.

همچنانکه بعد از رسوائی زندان ابوغریب وقتی « دانلد رامسفلد» وزیر دفاع وقت آمریکا در توجیه بروز چنان فضاحتی معصومانه ابراز می داشت:

من نمی دانم چنین فرهنگ زشتی از کجا وارد ارتش شده؟

هیچکس وی را مخاطب قرار نداد که در کشوری از شام تا بام و زمین و آسمان در تلویزیون و سینما و رادیو و نشریات و رسانه های متعدد همین ضد فرهنگ به جامعه در حال پمپ شدن است طرح چنین پرسشی یا ناشی از سفاهت پرسشگر است و یا ناشی از ابله فرض کردن مخاطب.

متاسفانه مجموعه  شواهد مزبور مؤید آنست بحران عراق مبدل به زخمی ناسور در منطقه شده که تبعات خشن و اجتناب ناپذیر آن سالها دوام خواهد آورد.

تبعاتی که آن درجه از استعداد را نیز دارد تا در مرزهای عراق متوقف نمانده و مجموعه خاورمیانه را با جهتگیری بشدت ضدآمریکائی، تحت الشعاع خود قرار دهد.

تجربه نشان داده آمریکائیان شاگردان بغایت کندذهنی در عبرت آموزی از تاریخند.

عراق تکرار تلخ تاریخ برای دیپلماسی نسنجیده آمریکا در خاورمیانه است.

53 سال پیش دولت وقت ایالات متحده با محوریت در کودتا علیه «دکتر محمد مصدق» به دست خود ریشه های کینه و نفرت تاریخی ایرانیان از خود را در این کشور نهادینه کرد. کینه ای که در 22 بهمن 57 به منصه ظهور رسید و در مرزهای ملی ایران  نیز متوقف نماند و کل منطقه را متاثر از روحیه آمریکا ستیزی کرد. *

امروز نیز هر چند دکتر مصدق از حیث وجاهت و مشروعیت و محبوبیت هرگز قابل مقایسه با «صدام حسین» نیست اما واقعیت آنست صدام هر اندازه برای ایرانیان و شیعیان و اکراد عراق کریه بود، اما برای جهان بدون قهرمان عرب، صدام مظهر و نماد تشخص عربی است.

نمادی که به زشت ترین شکل ممکن توسط آمریکائیان تخریب شد و چنین تخریبی از چنان استعداد بالائی در ترویج روحیه خشونت و آمریکا ستیزی نزد اعراب برخوردار است تا طی سال های آینده، علی رغم عزم واشنگتن جهت جایگزینی آمریکاستیزی اعراب با ایران و شیعه ستیزی، جهان شاهد جایگزینی تراژدی عراق با  تراژدی آمریکا باشد.

●  داریوش سجادی
24/دی/85
آمریکا
dariushsajjadi@yahoo.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد