بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

سلام به جهان

 

. منبع :  وبلاگ انوشه انصاری  .

سرانجام اینجا هستم... سفری طولانی و لی بسیار با ارزش بود ... پس بگذارید از اول شروع کنم. روز (پرتاب) در بایکونور برای ما بسیار زود شروع شد. ما ساعت 1 بامداد از خواب بلند شدیم و صبحانه مختصری خوردیم و نوشیدنی مختصری نوشیدیم. پس از آن لباس سرتاسری سفید رنگی را که باید زیر لباس فضایی خود می پوشیدیم به تن کردیم تا به محل پرواز برویم.

انوشه انصاری در حال امضای در اتاقش در هتل فضانوردان، بایکنور، قزاقستان
انوشه انصاری در حال امضای در اتاقش در هتل فضانوردان، بایکنور، قزاقستان

این تصویر از تلویزیون اینترنتی ناسا برداشته شده است.

دعای مختصری کردیم و هنگامیکه اتاق‌هایمان را ترک می‌کردیم برروی در اتاق‌هایمان امضا کردیم.

این رسمی است که از زمان یوری گاگارین باب شده است. آنها می‌گفتند که روز بعد از پرواز یوری، زمانی که خدمتکار برای تمیز کردن اتاق او آمده بود، سعی در تمیز کردن امضای تاریخی اولین فضانورد جهان کرده بود که جلوی او را گرفته بودند.

به هر حال امضای من هم اکنون در کنار گرگ اولسن ، سومین فضا‌گرد تاریخ و مارکوس پانتس، نخستین فضانورد برزیلی حک شده است.

قبل از ترک اتاق با مادربزرگم تماس گرفتم، چون او اینجا در بایکونور نیست و او برای من آرزوی موفقیت و بازگشتی امن کرد.

قبل از ترک اتاق با مادربزرگم تماس گرفتم، چون او اینجا در بایکونور نیست و او برای من آرزوی موفقیت و بازگشتی امن کرد.بعد از آن آماده شدیم تا سوار اتوبوسی بشیم که ما را از هتل مرکز فضایی به محل پرتاب می رساند. از در هتل تا اتوبوس پیاده روی کوتاهی داشتیم . در هر 2 طرف بستگان، دوستان و روزنامه نگاران مشغول عکس انداختن و فیلم برداری بودند. در زیر نو ر دوربین ها من توانستم همه اعضا خانواده ام را که برای پرتاب آمده بودند را ببینم.

آنها در آن ساعات ابتدایی صبح آنجا آمده بودند تا آغاز سفر بزرگ مرا ببینند.مادرم گریه می کرد و بقیه هم سعی می کردند تا نگرانی خود را بروز ندهند.ما سوار اتوبوس شدیم و راه خود را به سوی محل پرتاب پیش گرفتیم . در تمام این ساعات به طرز عجیبی آرام بودم . قبلا گمان می کردم در صبح روز پرتاب بسیار عصبی باشم اما برایم تعجب برانگیز بود که هیچ وحشت یا نگرانی را احساس نمی کردم.

ما به ساختمانی که باید برای پرواز آماده می شدیم منتقل شدیم و به اتاق مخصوص پوشیدن لباس های فضاییمان شدیم.یک به یک وارد اتاق شدیم. ابتدا میشا تورین فبعد مایکل لوپز و سپس من وارد اتاق شدیم.بعد از اینکه هر سه نفر لباسهایمان را پوشیدیم وارد اتاقی با دیوار شیشه ای شدیم که مقامات آخرین تاییدیه ها را اعلام کنند و همینطور آخرین بررسیها در خصوص لباسهایمان را انجام دادیم. در سوی دیگر دیوار شیشه ای ، مادرم، خواهرم آتوسا و همسرم حمید حضور داشتند و در ردیف جلو نشسته بودند. همینطور خانواده میشا و مایکل هم حضور داشتند اتاق پر از خبرنگاران بود و مدتی انجا نشستیم و سعی کردیم با زبان اشاره با خانواده هایمان که گروه گروه وارد اتاق می شدند و انرا برای گروه بعدی ترک می کردند صحبت کنیم. فکر کنم وضع ما خیلی خنده دار شده بود چرا که با آن لباسها ی عجیب داشتیم با حرکات دست و بدن سعی می کردیم صحبت کنیم...

ما آزمون نشت لباس را پشت سر گذاشتیم و مقامات وضع را برای رفتن مناسب اعلام کردند. ما دوباره به سوی اتوبوس همراهی شدیم در حالیکه مردم و خبرنگاران ما را در بر گرفته بودند. رسم دیگر توقفی کوتاه در برابر اتوبوس برای پسرها بود که گویا این رسم هم از زمان گاگارین باب شده است. خوشبختانه من در این آزمون و تجربه حضور نداشتم و فقط به شکل ذهنی گروه را همراهی کردم.

ما در پای راکت ایستادیم و قدم برروی پله های کوچکی گذاشتیم که ما را به سوی آسانسور کوچکی که ظرفیت 3 نفر را داشت هدایت می کرد. ما سوار شدیم و به قسمت بالایی رفتیم که وارد کپسول شویم ما بعد از گذر از یک مدخل چادری وارد مدول مسکونی کپسول فضایی سایوز شدیم .

من پیشاپیش بقیه وارد شدم و هنوز بسیار آرام بودم. هیجان زده ولی بسیار آرام. فکر کنم ضربان قلبم هیچ وقت از مرز 100 بار در دقیقه نگذشت ( در شرایط عادی حدود 80 بار در دقیقه می زند) . لبخندی بر چهره من حک شده بود. من نشستم و تسمه‌ها و کمربندها را بستم.لوپز بعد از من وارد شد و در فضای کوچک خود نشست و سرانجام میشا تورین وارد شد. آن هنگام هنوز 2 ساعت با زمان پرتاب فاصله داشتیم و مجموعه‌ای از کارها و بررسیها باید در این مدت انجام می شد.

من تنها 3 مسؤلیت کوچک بر عهده داشتم. روشن کردن شیر انقباضی و انتقال آن بین اتاق سکونت و مدول فرود، باز و بسته کردن شیر پمپ اکسیژن در صورت نیاز (وظیفه مهم و دوست داشتنی) و در اختیار قرار دادن فایلهای داده های پروازی که در نزدیکی من قرار داشت. خوشبختانه چندان پیچیده نبود و من توانستم کارها را بر مبنای نیاز انجام دهم.من تمام مراحل کارهای آنها را قدم به قدم دنبال می کردم و یادداشتهای شخصی را در حاشیه کتابم زمانی که فرصتی می‌شد، می‌نوشتم. سرانجام آن لحظه فرا رسید، شمارش معکوس آغاز شد. لوپز، میشا و من دستهایمان را روی هم گذاشتیم و گفتیم ما اینجا اماده رفتنیم.

من خدا را شکر می کردم که کمکم کرد تا رؤیایم به واقعیت بدل گردد و به خاطر همه چیزهایی که به من ارزانی کرده است. من از او خواستم که در قلب همه عشق را قرار دهد و صلح را برای این مخلوق زیبایی که زمین می خوانیمش به ارمغان اورد.
5... 4 ... 3 .... واقعا دارم می رم ... 2 ... حمید دوستت دارم .... 1 ... و پرتابی آرام

لحظه پرتاب سایوز حامل انوشه انصاری و دو خدمه جدید ایستگاه بین‌المللی فضایی

زمانی که پرتاب سایوز TMA-8 را می دیدم هیچگاه فکر نمی کردم درون کپسول این قدر آرام باشد ... شبیه به بلند شدن یک هواپیما بود – سپس فشار G به ملایمت آغاز شد. من فکر میکنم در نهایت حدود 2 یا 3 برابر فشار طبیعی را تجربه کردیم. بعد از آن مرحله جدا شدن و رها شدن محافظ کپسول اتفاق افتاد. هنوز همه چیز بسیار روان بود. پرتویی از نور کپسول را روشن کرد و قلب مرا گرم می کرد . فکر کنم ان موقع داشتم با صدای بلند می خندیدم. لذتی که در قلب خود احساس می کردم وصف ناپذیر بود ...

جدا شدن آخرین طبقه برای من بسیا رقابل توجه بود و سپس بی وزنی ...

احساس خوشایندی از آزادی که لبخندی را بر چهره همگان نشاند. من به آهستگی از صندلیم بلند شدم و به خندیدن ادامه دادم. من نمی توانستم باور کنم ....

صادقانه بگویم همه چیز هنوز برایم مثل یک رؤیا است. به دلیل اینکه با تسمه های ایمنی محکم بسته شده بودیم من نمی توانستم بیرون را ببینم سرانجام زمانی که در مدار مستقر شدیم توانستیم کلاهخود خود را بالا بزنیم وکمربندها را شل کنیم.

لوپز دستکش را بیرون آورد و دستکش شروع به شنا کردن درون کابین کرد من نمیتوانستم در تمام اینمدت از لبخند زدن و خندیدن جلوگیری کنم... سرانجام توانستم نگاهی به بیرون بیاندازم و برای نخستین بار زمین را ببینم ... اشک بر چهره من روانه شد . من نمی توانستم جلوی اشکهایم را بگیرم ... حتی فکر کردن به آن صحنه بازهم اشکهای مرا روانه می سازد . اینجا سیاره زیبایی است که بخشنده است. در زیر شعاع گرم خورشید ... سرشار از صلح ... سرشار از زندگی ... نه نشانه ای از جنگ و نه نشانه ای از مرزها و نه نشانه ای از مصیبت ها ،فقط زیبایی...

چقدر دوست دارم همه بتوانند چنین تجربه‌ای داشته باشند و آن را در قلب خود احساس کنند. به خصوص آنهایی که در رأس حکومتهای جهان قرار دارند. شاید این تجربه به همه آنها چشم‌انداز جدیدی بدهد و کمک کند تا صلح را برای جهان به ارمغان آورند.

فکر کنم برای الان کافی باشد ... من باید از گشت و گذار در اینجا براتون بنویسم ... الان باید کمی غذای فضایی بخورم و در دور مداری بعدی دوباره به شما خواهم رسید. هم اکنون بر فراز اقیانوس آرام و به سوی مکزیکو در حال حرکتیم.

انوشه انصاری از ایستگاه بین‌المللی فضایی

پیشنهاد نیوزویک به بوش برای سفر به ایران

نیوزویک با اشاره به مشکلات آمریکا در عراق و افغانستان از ایران به عنوان تنها حلال این مشکلات یاد کرد و نوشت:« ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور پیشین آمریکا برای حل اختلافات خود با چین به این کشور سفر کرد، اکنون به نظر می رسد که جرج بوش نیز بهتر است به ایران سفر کند.» 

آمریکا اکنون در جهان اسلام با یک مخمصه مواجه است و فقط یک کشور است که می‌تواند آمریکا را از این مخمصه بیرون بکشاند و آن کشور، ایران است و تنها کسی که می‌تواند ایران را با آمریکا همراه کند، جرج بوش است.

نیوزویک به طرح گفت و گوی ایران و آمریکا در مورد مساله عراق که هرگز عملی نشد، اشاره کرد و نوشت:«آمریکا باید رویکرد خود را در قبال گفت وگو با ایران عوض کند و برای گفت وگو شرط و حدی نگذارد.»

این نشریه آمریکایی به سفر ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور پیشین آمریکا در اکتبر 1967 به چین در بحبوحه تشدید تنش‌های آمریکا و شوروی اشاره کرد و نوشت چین دیروز برای نیکسون مانند تهران امروز برای بوش است.

نیکسون در همان زمان در مقاله‌ای در نشریه آمریکایی فارین افرز نوشت:«ما نمی‌توانیم چین را برای همیشه از جامعه بین الملل کنار بگذاریم بلکه باید دغدغه‌ها و نگرانی‌های آن را در نظر بگیریم.»

نیوزویک افزود:«آمریکا در حال حاضر دو بال دیپلماسی خود را بسته می‌بیند، از یک سو با ایران و سوریه که می‌توانند نقش مهمی در حل مناقشات منطقه داشته باشند، وارد گفت‌وگو نمی‌شود و از سوی دیگر هر روز در عراق و افغانستان با مشکلات عدیده‌ای مواجه می‌گردد.»

این نشریه آمریکایی تاکید کرد، اکنون فقط یک راه پیش روی آمریکا وجود دارد و آن اینکه نگرانی‌های امنیتی ایران را درک کند زیرا ایران نیز مانند چین کشوری است با منافع ملی خاص خود.

نیوزویک نوشت:«اما بوش همواره در آخرین قدم دچار تعلل می‌شود، او نگران است که ضعیف به نظر برسد و قویا معتقد است که رهبری قدرتمند یعنی اینکه هرگز اظهار تاسف نکنی و از مسیری که می پیمایی، منحرف نشوی.»

آیا "دوران واسطه ها " در پرونده هسته ای پایان می یابد؟

خبرگزاری مهر-گروه سیاسی : واقعیت این است که اروپا در مقطع فعلی ، نه می خواهد پیروی مطلق آمریکا و سیاست های جنگ طلبانه ژنرالهای آمریکایی باشد و نه می خواهد در این معادله سخت و پیچیده به نفع ایران موضع گیری کرده و انعطاف به خرج دهد و این موضوع را بسیار پیچیده کرده است.

به گزارش خبرگزاری "مهر"،  اتحادیه اروپا و به طور خاص سه کشور "انگلیس، فرانسه، آلمان" از ابتدای شکل گیری پرونده هسته ای ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی(2003)  همواره با فراز و فرودهای خاص خود یکی از طرفهای ثابت معادله هسته ای بوده اند.

بررسی رفتار شناسی اتحادیه اروپا درگستره سه سال اخیر می تواند نمودار نسبتا دقیقی از پیش بینی رفتار اروپایی در قبال آینده معادلات هسته ای ایران ترسیم کند، اهمیت موضوع در این نکته است که شرایط فعلی ، از حساس ترین موقعیت های تجربه شده در موضوع هسته ای ایران است.

انعقاد قرارداد "سعد آباد" و "پاریس" و گفتگوی های فشرده و طولانی کمیته های سیاسی- امنیتی ایران و اتحادیه اروپا این گمان را تقویت کرد که دوره همکاری های جدید و کم نظیری بین ایران و قاره سبز ایجاد شده است و حتی برخی با خوش بینی فکر می کردند که پرونده هسته ای باعث و بهانه برای  تعاملی  دراز مدت و عمیق شده است

از ابتدای طرح موضوع فعالیت های هسته ای ایران در آژانس که منجر به صدور قطعنامه "پلکانی" شد، سه کشور اروپایی تصمیم گرفتند با عنوان " نمایندگی از جامعه جهانی" با ایران مذاکره کنند و بخت و ظرفیت خود را در حل یک معضل سیاسی-حقوقی بسنجند، ایران با حسن نیت تعلیق داوطلبانه را پذیرفت وپروتکل الحاقی را نیزبدون تصویب مجلس شورای اسلامی اجرا کرد.

انعقاد قرارداد "سعد آباد" و "پاریس" و گفتگوی های فشرده و طولانی کمیته های سیاسی- امنیتی ایران و اتحادیه اروپا این گمان را تقویت کرد که دوره همکاری های جدید و کم نظیری بین ایران و قاره سبز ایجاد شده است و حتی برخی با خوش بینی فکر می کردند که پرونده هسته ای باعث و بهانه برای  تعاملی  دراز مدت و عمیق شده است.

این روند مثبت همکاری ها و تعاملات تا اوت 2005 ادامه داشت در این مرحله بود که طرف اروپایی با نفی فضای تعامل ایجاد شده وتوافقات قبلی، خواستار "تعطیلی کارخانه UCF  اصفهان" شد وبسته پیشنهادی اولیه خود را که حامل پیشنهادات و امتیازاتی به شدت سطح پایین و غیرقابل تامل در برابر توقف فعالیت های هسته ای  کشورمان به مقامات ایرانی تحویل داد و مسلم بود که این پیشنهاد مورد قبول طرف ایرانی قرار نگیرد.

از نیمه سال  2005 تا مقطع فعلی که قرار است  طی روزهای آینده گفتگوهای " لاریجانی-سولانا" آغازشود را می توان دوران   " بن بست مذاکرات هسته ای ایران و اروپا"  توصیف کرد، در این دوره بود که آمریکا از پس پرده معادله بیرون آمد و به نقش آفرینی مستقیم پرداخت ، سیر قطعنامه های  پلکانی آژانس بین المللی انرژی اتمی ادامه یاقت و نهایتا پرونده هسته ای ایران در فوریه 2006 (اسفند 84) به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع شد، اروپا درطول این مدت، به شراکت مستقیم وهمراهی با آمریکا روی آورده بود و تمام رشته های بافته شده در طول مذاکرات را با عملکرد خود پنبه کرد.

به گزارش مهر بعد ازارجاع پرونده ایران به شورای امنیت، این ائتلاف نوظهور 1+5 بود که میاندار حل و فصل و تصمیم گیری در خصوص موضوع هسته ای ایران شد، ائتلافی با "هزینه زیاد، سرعت کم و تصمیمات میلی متری" ، تاکتیکی که آمریکا برای حفظ این اجماع بکار برده بود ولی ازطرف دیگرمقامات آمریکا مرتبا ازکندی سرعت تصمیم گیری این ائتلاف، اظهار عصبانیت می کردند، آمریکا برای همراه کردن دورقیب دیرین خود-چین وروسیه-مجبوربه پرداخت هزینه های زیاد سیاسی شد اما تحولات بعدی نشان داد که این هزینه کردن، فایده چندانی برای آمریکا نداشته است.

سیاست محکم و  اصولی ایران در پایداری بر اصول و حقوق هسته ای خود باعث شد کارکرد و انگیزه اصلی تشکیل اجماع پرهزینه یعنی "مرعوب ساختن ایران"  با موفقیت روبرو نشود، بروز اختلافات جدی ائتلاف 1+5 بر سر "تصمیم های عملی" یعنی تحریم ایران، نشان داد که کار دشوارتر از آن است که ژنرالهای پنتاگون و تئورسین های وزارت خارجه ایالات متحده  گمان می کردند.

موقعیت و استراتژی آمریکا در موضوع هسته ای ایران کاملا مشخص است ولی باید در مورد موقعیت و موضع "اروپا" در شرایط فعلی ، نگاه ویژه و خارج از کلیشه های موجود داشت.

واقعیت این است که اروپا در مقطع فعلی ،  نه می خواهد پیروی مطلق آمریکا و سیاست های جنگ طلبانه ژنرالهای آمریکایی باشد و نه می خواهد در این معادله سخت و پیچیده به نفع ایران موضع گیری کرده و انعطاف به خرج دهد و این موضوع را بسیار پیچیده کرده است

واقعیت  این است که اروپا در مقطع فعلی ،  نه می خواهد پیروی  مطلق آمریکا و سیاست های جنگ طلبانه ژنرالهای آمریکایی باشد و نه می خواهد در این معادله سخت و پیچیده به نفع ایران موضع گیری کرده و انعطاف به خرج دهد و این موضوع را بسیار پیچیده کرده است.

 موضع فعلی اروپا در شرایط فعلی بسیار شکننده و خاص  است و تقریبا همه فشار سیاسی و پیامدهای جنگ لفظی دو سوی اصلی معادله هسته ای -یعنی ایران و آمریکا- روی گرده ضعیف اروپا قرار دارد، مساله مهم دیگر این است که چین و روسیه دو عضو کلیدی ائتلاف 1+5 هم ترجیح می دهند که این فشار بر گرده اروپا باقی بماند و آنها از معرض این فشار سنگین در امان باشند، اما سئوال اینجاست که اروپا این نقش شکننده فعلی را تا کی می تواند ادامه دهد؟

بسیاری از تحلیلگران موضوع هسته ای ، ایران را متهم به اتخاذ سیاست "وقت کشی" می کردند ولی نشانه ها و نمونه هایی می توان یافت که بر اساس آنها می توان به این نتیجه رسید که اکنون اروپا سیاست وقت کشی را  برای برون رفت و کاهش هزینه های از موقعیت خاص و شکننده خود، به کار می برد.

به گزارش مهر به نظر می رسد شرایط موضوع هسته ای به گونه ای پیش می رود که اروپا بالاخره توان این بازی دوگانه و سخت را از دست خواهد داد و کم هزینه ترین راه یعنی تاکتیک خروج از بحران و سیاست "صبر و انتظار" را دنبال خواهند کرد، آنچه که باید مورد توجه قرار بگیرد، ظرفیت سنجی و موقعیت شناسی کشورمان در این شرایط جدید-که احتمالا به زودی وارد آن می شویم- می باشد.

اروپا توان تصمیم گیری و جرات و ظرفیت تصمیم گیری در این ماراتن پیچیده و سخت را ندارد، مجموعه این شرایط باعث می شود که  ایران و آمریکا به عنوان دو بازیگر و کنشگر اصلی مساله، "بدون واسطه" در مقابل هم قرار می گیرند، سخنان اخیر جرج بوش که به شناخت مردم ایران ابراز تمایل کرده و ارسال پیامهایی بطور مستقیم به مردم با مضمون "به رسمیت شناختن حق مسلم ایرانیان برای بهره مندی از انرژی هسته ای " نشان از این مساله است که دوران "واسطه ها" در پرونده هسته ای ایران رو به پایان است و طرف آمریکایی هم علاقه مند با کنش مستقیم با طرف ایرانی است، هرچند که نباید با خوش بینی افراطی به این تحرکات جدید نگاه کرد، ولی قدر مسلم این است که می توان گفت واسطه های فعلی پرونده هسته ای  باید طرح جدیدی برای نقش آفرینی خود بیافرینند.

شرایط موضوع هسته ای به گونه ای پیش می رود که اروپا بالاخره توان این بازی دوگانه و سخت را از دست خواهد داد و کم هزینه ترین راه یعنی تاکتیک خروج از بحران و سیاست "صبر و انتظار" را دنبال خواهند کرد، آنچه که باید مورد توجه قرار بگیرد، ظرفیت سنجی و موقعیت شناسی کشورمان در این شرایط جدید-که احتمالا به زودی وارد آن می شویم- می باشد

یک مطالبه منطقی طرف ایرانی در مذاکرات آتی با اروپایی ها می تواند درخواست یک بازی "روشن و شفاف" و بدون وقت کشی از سوی آنها باشد.

تجربه قابل تامل ابراز آمادگی ایران برای گفتگو با آمریکا در فروردین ماه سال جاری و نامه رئیس جمهور کشورمان به بوش و سفر اخیر سید محمد خاتمی به ایالات متحده و ..همه و همه نشان از "تفاوت شرایط " پیش روی ایران و آمریکا به عنوان دو بازیگر اصلی معادله هسته ای می شود، شرایط جدیدی که هم استعداد "تخاصم بیشتر" را دارد و هم استعداد حرکت به سمت "تعامل" را دارا می باشد.

 

بی شک تجربه ناکام آمریکا درفشاروتهدید ایران می تواند انگیزه مناسبی برای "تغییر استراتژی" سردمداران آمریکایی با استناد به این "شرایط جدید" باشد.

درچنین فضایی دور جدید مذاکرات لاریجانی-سولانا یکی از سرنوشت سازترین مقاطع مذاکره ایران و غرب است و تکلیف بسیاری از نقاط مبهم معادله هسته ای ایران را مشخص خواهد.

منبع: مهرنیوز

جنگ جهانی بر سر رفاه، مجله اشپیگل،

مترجم: الاهه بقراط

به نظر می رسد قدرت اقتصادی جدید چین باشد. تنها تا سه دهه دیگر قلمرو عظیم چین به چنان موقعیتی در بازار جهانی دست خواهد یافت که برای کشوری که هنوز از غرب کمک های توسعه دریافت می کند، قابل توجه است...رشد اقتصادی آسیا بر توان انسان و ماشین تکیه ندارد، بلکه بر سوء استفاده فزاینده از منابع طبیعی متکی است
مجله اشپیگل شماره ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۶ را به جهش اقتصادی چین و ببرهای آسیای جنوب شرقی که بر اساس کار ارزان و مزد اندک، سوء استفاده از کار زنان و کودکان، استفاده از امتیازات گمرکی، نبود اتحادیه ها و عدم کنترل از سوی جامعه و رسانه ها و احزاب صورت می گیرد، اختصاص داده است. این گزارش بسیار مفصل و خواندنی که از یک سو از یک جهان جدید با نیروهای اقتصادی جدید خبر می دهد، و از سوی دیگر به اروپا و آمریکا به مثابه کشورهای مهد روشنگری و حقوق بشر درباره آینده آنها هشدار می دهد، با این انگیزه به فارسی ترجمه شده است که هم صابون جهش اقتصادی چین سالهاست به تن اقتصاد و تولیدکنندگان داخلی ایران خورده و آنها را بیچاره و ورشکست کرده است، از این رو مضمون این گزارش برای ما آشناست، و هم شاید برخی از ما ایرانیان را به این فکر بیندازد که واقعا در این جهان پر تلاطم که جنگی نه چندان پنهان اقتصادی بر سر بازار و آزادی وجود دارد، ما با این حکومت و حرص اتمی و فلاکت اقتصادی که کارشناسان اقتصادی ایران بارها درباره آن هشدار داده اند، در کجای جهان ایستاده ایم. گمان نمی کنم اساسا نام ایران در آن نقشه ای که در این مقاله کارشناس آلمانی از کامپیوتر بر روی دیوار دفتر کارش تابانده است آمده باشد، چه برسد به آنکه چشمک هم بزند!

اگر قرار باشد کسی بر نیروی پیشگویی تسلط داشته باشد، همانا یورگن کلوگه Juergen Kluge رییس آلمانی کنسرن مکنزی است. ابزار او وسایل جادویی نیستند، بلکه یک برنامه کامپیوتری به نام «شبکه های تولید» است. او در دفتری نیمه تاریک در مرکز برلین تصویر نقشه جهان را بر روی دیوار می تاباند و به ما می گوید آن بیرون چه اتفاقی می افتد. کامپیوتری که روی میز است با خطی به شهری در جنوب هند متصل است که چند کارمند هندی هر شبِ اینجا، که برای آنها روز است، اطلاعات جدید را به آن منتقل می کنند. از اطلاعات درباره سطح مزد، مالیات، گمرک و هزینه حمل و نقل در همه ۱۸۲ کشور جهان تا چه کسی حکومت می کند و چه کسی مخالف است. در یک کلام، جهان برای کسی که می خواهد پول خود را در نقطه ای سرمایه گذاری کند تا چه اندازه با ثبات است؟ مثلا برنامه «شبکه های تولید» پیشنهاد می کند برای تولید کلاج اتومبیل مناسبت ترین قطعات از نظر قیمت باید از کشور چک تهیه شوند و بهتر است اتومبیل را در مکزیک مونتاژ کرد. با هر کشوری که کامپیوتر توصیه می کند، نام آن کشور روی نقشه ای که بر دیوار تابانده شده، شروع به چشمک زدن می کند. همین برنامه می گوید برای تولیدات فلزی بهترین کشور هند است. بهترین کشور جهت تولید پارچه برای آمریکای مرکزی بنگلادش است و کامپیوتر را بهتر از همه جا می توان در تایوان، چین یا مالزی تولید کرد. اغلب کشورهای خاور دور هستند که توسط برنامه توصیه می شوند و بیش از همه کشورهای میلیاردی چین و هند.

یورگن کلوگه می گوید: «نام آلمان به ندرت روی نقشه چشمک می زند». برنامه «شبکه های تولید» مانند یک راز بین سرمایه گذاران است. یکی پس از دیگری به اینجا مراجعه می کنند و خود را به دست جهان تاریک شده گلوبالیزاسیون می سپارند. یکی از کارکنان مکنزی با غروری که پنهان نیست می گوید: «ما به سرمایه گذاران کمک می کنیم تا مشکلات خود را نیز به مهاجرت ببرند.» این چنین، جهان فردا با شرمندگی قابل رؤیت می شود. یک جغرافیای جدید از قدرت و ثروت را می توان دید که برای میلیونها انسان در غرب خبر خوشی به همراه ندارد: صعود آسیا به معنای سقوط آنهاست.


یک مهدی اقتصادی

زندگی سخت تر می شود، به ویژه در جاهایی که روی نقشه چشمک نمی زنند. سرمایه گذاران مهاجرت می کنند. رفاه سلانه سلانه به دنبالشان رهسپار می شود. در وجود سرمایه گذارانی که نمی توانند مهاجرت کنند، هراس سر بر می دارد. اگرچه تغییرات مثبت در عرضه و تقاضا کمی این هراس را به عقب می راند. لیکن این عقب راندن تنها به این دلیل است که آن هراس پس از مدتی با شدتی بیشتر باز گردد.

آینده برای بسیاری از آلمانی ها مجموعه ای از تهدید و خطر است. خطر بیکاری، از هم پاشیدن خانواده و موجودیت فردی. سیاستمداران غربی در برابر این تهدیدات با سرگشتگی و تناقض واکنش می دهند. مؤسسات پژوهشی نظرسنجی با اتفاق نظر کامل از یک جامعه نامطمئن گزارش می دهند که به آسانی آرام نخواهد شد. این را آدمها احساس می کنند: آنها در جهانی به دنیا آمده اند که به زودی دیگر وجود نخواهد نداشت. آنچه آنها در آسیا می بینند، ادامه اکنون آنها نیست، بلکه آغاز یک فراگرد نوین است.

هنگامی که از ریشارد هیلمر Richard Hilmer رییس مؤسسه آماری «اینفراتست» می پرسیم آیا با ابزاری که در اختیار دارد می تواند به ما بگوید آدمها بیش از هر چیز خواهان چه چیزی هستند، لحظاتی مردد می شود. آنگاه از دهانش می پرد: «اکثریت آرزوی ظهور یک مهدی اقتصادی را دارند!»


عصر کشورهای مهاجم

شاید یک نامگذاری جدید بتواند به واقعیت کمک کند. غرب می تواند همچنان کشورهای آسیایی را حریف یا مانند گذشته کشورهای در حال رشد بنامد. درست تر اما این می بود که این کشورها را همان گونه ببینیم که بیش از هر چیز هستند: کشورهای مهاجم.

آنچه از ژاپن آغاز شد از فراز دولتشهرهای سنگاپور و هنگ کنگ گذشت و با رسیدن به ببرهای آسیا از جمله کره جنوبی و تایوان، از این بخش از آسیا یک منطقه اقتصادی با عالی ترین درجه تمرکز انرژی به وجود آورد. همگی راه رفاه را در پیش گرفته اند که سرانجام ساختار سیاسی، اقتصادی و کمی بعد ساختار نظامی جهان را تغییر خواهد داد.

اغلب کشورهای به شدت پرجمعیت هستند که برای رسیدن به قله های اقتصادی تلاش می کنند. اگر آنها راه خود را بدون اختلال ادامه دهند، چین در سی و پنج سال آینده آمریکا را به مثابه ابرقدرت اقتصادی پشت سر خواهد نهاد و هند پا به پای چین پیش خواهد رفت. تقریبا دو میلیارد و نیم انسان، جمیعتی بیش از پنج برابر جمعیت اروپا، تلاش می کنند تا تغییری خوشایند در تاریخ خود به وجود آورند.

رویدادهای های سال گذشته مؤثرترین تغییراتی را نشان می دهد که تاریخ اقتصاد به چشم خود دیده است: انگلیسی ها شصت سال لازم داشتند تا تولید سرانه ناخالص ملی را دو برابر کنند، آمریکاییان تقریبا به چهل سال، ژاپنی ها به تقریبا در همان مدت موفق به انجام آن شدند، اندونزی ها در هفده سال و چینی ها فقط در دوازده سال!

همان گونه که هلموت اشمیت صدر اعظم پیشین آلمان گفت، ما شاهدان معاصر یک نقطه عطف غیرعادی در پویایی ملت ها هستیم. مرکز ثقل جهان پس از جنگ جهانی دوم از اروپا به سوی آمریکا حرکت کرد تا از آنجا به سوی آسیا حرکت کند. به این ترتیب عصر سلطه غرب رو به پایان می رود.

فراگرد صنعتی شدن در اروپای قرن هجدهم، مبانی کاپیتالیسم را به وجود آورد که در غرب به آسمان قد می کشید. یک پویایی نفس گیر به جلو آغاز شد که نخست اروپا و سپس آمریکا را از بقیه جهان جدا می کرد. تو گویی غرب به یک فتیله مشتعل وصل بود که شعله می کشید و همه جا جرقه می پراند. یک ایتالیایی در سال ۱۸۰۰ باتری را اختراع کرد، یک فرانسوی چرخ خیاطی را ساخت. یک انگلیسی در سال ۱۸۳۸ نخستین کشتی بزرگ آهنی را به آب انداخت و در پایان قرن بیستم عکاسی به وجود آمد. تقریبا همه ملل قاره اروپا سهمی در موفقیت صنعتی شدن داشتند، حتی کشورهای کوچک: یک سوئدی دینامیت و یک بوهمی (در کشور چک) پروانه کشتی را اختراع کرد.

هندی ها و چینی ها که تا سال ۱۵۰۰ با درآمد سرانه ای در سطح اروپا قرار داشتند، بزرگترین بازندگان این مسابقه رفاه بودند. دانش منفجر می شد، لیکن نه در نزد آنها. اقتصاد شکوفا می شد، لیکن بسی دور از آنان. بشریت تقسیم شده بود به مللی که سهمی از تکنولوژی نداشتند و مللی که صاحبان ابزار جادویی بودند.

سلطه اقتصادی بر جهان زمانی طولانی به انگلیس تعلق داشت. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا با عنوان «آقایی جهان» به میدان آمد تا امروز به نوبه خود مجبور به عقب نشینی شود. البته ماشین اقتصاد غرب در آینده نیز قدرتمند باقی خواهد ماند لیکن دیگر قدرتمندترین نخواهد بود. ارزش های غربی مانند دمکراسی و آزادی همچنان ارزشمند و صادق خواهند بود، لیکن دیگر نه به مثابه ارزش های جهانی. زندگی در نیویورک، پاریس، لندن و برلین ادامه خواهد داشت، لیکن در خاور دور یک فرهنگ والا شکل می گیرد که خودآگاهی موجود در آن به آسانی می تواند به تکبر تبدیل شود.

غرب تا به امروز یک تجزیه و تحلیل از این تهدیدها ندارد. در بزنگاه چالش، طرفداران گلوبالیزاسیون و مخالفانش در اشتباه خود متحدند. طرفداران جهانی شدن گمان می کنند می توانند به کمک یک بازار سرمایه جهانی به دور از هر گونه خطر، مناطق فروش تولیدات خود را گسترش دهند. بسیاری بر این گمانند که پیشبرندگان این روند خواه ناخواه برندگان آن خواهند بود. مخالفان جهانی شدن نیز با همین نگاه به جهان می نگرند، تنها از پشت عنیکی با رنگی دیگر! تنیدگی اقتصاد بین المللی برای آنها هم چنان به معنای استثمار جهان سوم است. برای آنها دولت های غربی گویی بر اساس قانون طبیعت همواره برندگان نهایی هستند.

در حقیقت اما برندگان و بازندگان در جنگ جهانی بر سر رفاه، نقش های خود را عوض کرده اند. قدرت نوین کشورهای خاور دور به تضعیف کشورهای غربی می انجامد. این فرانتس مونته فرینگ وزیر کار و معاون صدر اعظم آلمان بود که هفته گذشته در یک کنفرانس بین المللی شرایط سخت کار را در بازار جهانی کار به همتایان آسیایی خود یادآوری کرد: «مزد بخور و نمیر، درآمدهای غیرمعمول، شرایط سخت کار قابل قبول نیستند. ما حق نداریم رقابت را به نابودی یکدیگر بکشانیم» وزرای حاضر در کنفرانس یک کلام چیزی نگفتند.

کشورهایی که امروز برای تبدیل شدن به قدرت جهانی تلاش می کنند، بسیار مؤثرتر از آنچه هستند که روزی اتحاد شوروی بود. بنیاد تلاش آنها بر تلاش میلیونها انسان قرار دارد و نه بر تبلیغات فعالان حزبی. مهم ترین خلاقیت این خلقها چیزی نیست جز عزم مصمم آنها برای افزودن فصلی نوین و درخشان بر کتاب تاریخ.

ما به چشمان کسانی در برابر خود نگاه می کنیم که تصمیم گرفته اند موجودیت خویش را بیش از این در پایین ترین سطح نمودار رفاه نبیند. تمامی هراس کشورهای صنعتی غرب مبنی بر اینکه نا آرامی های اجتماعی و یا بحران های زیست محیطی رشد خارق العاده چین را متوقف خواهد کرد، تنها آرزوهای پنهان بودند. این آرزوها تا کنون برآورده نشدند.

حتی کشورهای غربی با وجود مازاد صادرات، الزاما به کشورهای پیروز دراقتصاد جهانی تعلق ندارند. داستان موفقیت آمیز صادرات آلمان نیز داستان شکست ها خواهد بود. چرا که قیمت آنچه آلمان را به مقام دوم صادرات جهان رسانده است، در داخل آلمان تعیین می شود. قدرت رقابت بین المللی و بیکار شدن کارکنان در داخل به دلیل انتقال سرمایه گذاری به کشورهای دیگر، دو روی یک سکه اند. کسی که می تواند ببیند و احساس کند، می بیند و احساس می کند که آسیا تکان می خورد. تاریخ به جلو می رود. اقول یک ابرقدرت با عروج یک ابرقدرت دیگر همراه است.

تجهیز کارخانجات و دانشگاه های آسیا بسی بیش از جنگ سرد سبب تغییر اروپا و آمریکا خواهد شد. جنگ سرد سبب اتحاد غرب شد. کشورهایی با خاستگاه های متفاوت به یکدیگر پیوستند. ابتدا در روح و سپس در پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو. اگرچه کنسرن های دو سوی اقیانوس اطلس در رقابت با یکدیگر قرار داشتند لیکن این یک رقابت بین خودیها بود. آنها شریک و همزمان رقیب بودند. میلیون ها انسان، و در اساس مجموعه جمعیت های کاری، از چین، اتحاد شوروی، بلغارستان، رومانی، مجارستان، جمهوری دمکراتیک آلمان، یوگسلاوی و هند به عنوان رقیب در بازارهای کالا و به مثابه شریک در بازار کار اصلا حضور نداشتند. آنها زندگی و کار می کردند، لیکن در یک کهکشان دیگر که برای غرب بیگانه بود.

اوضاع جهان غرب به این دلیل روبراه بود که در جای دیگری از زمین اوضاع خراب بود. زندگی به نظر سالم می رسید، چرا که در جای دیگر همان زندگی ناسالم بود. این جهان غرب امروز در هم شکسته شده است. اعتقاد به برتری جهان غرب در نزد بسیاری از میان رفته است و حتی توانایی عظیم نظام سیاسی و اقتصادی آن نیز امروز ادعایی است که از نو می باید آن را ثابت کرد. دمکراسی ها بیش از هر زمانی بازار آزاد را ترجیح می دهند. ولی این تمایل ظاهرا دوطرفه نیست: بازار آزاد الزاما دمکراسی را ترجیح نمی دهد!


بحران اشتغال

در آمریکا نسبت به افزایش قدرت اقتصادی چین «هشدار» می دهند. در ژاپن رشد چین با «نگرانی» دنبال می شود. در کشورهای میانی نیز چین به مثابه «تهدید» ارزیابی می گردد. یک کارشناس آلمانی معتقد است «در حال حاضر چین مقررات غرب را رعایت می کند، ولی احتمالا از چند سال آینده دیگر این چنین نخواهد بود و آنجاست که سر غرب به سنگ خواهد خورد».

چالش از سوی چین سبب شکاف در غرب شده است چرا که شرکت های غربی با دولت ها و کنسرن های خاور دور داد و ستد می کنند. آنها از شرایط تغییر یافته تولید، پیش از آنکه به آنها زیان برساند، سود می برند. سرمایه دار جایی می رود که سود سرمایه اش بالاتر از هر جای دیگر باشد. او کارخانه ای زیر درختان نخل بنا می کند و یا نعل اسب در سرزمین های همیشه یخ زده تولید می کند. مهم این است که در پایان سال پول بیشتری از آغاز کار در صندوق داشته باشد.

مهم ترین هدف سرمایه همانا افزایش خود است. اگر برعکس، از سرمایه کم شود، به هیچ کس سودی نمی رسد، از جمله به کسانی که کار می کنند. اکثرا با گم شدن سرمایه، اشتغال نیز گم می شود. اول در روزنامه ها از مدیریت بد خبر می دهند. بعد پیامدهای آن جمع می شود و کلمه بحران پیدایش می شود. بعد بازسازی و تدابیر سازماندهی شروع می شود و نهایتا با اخراج عده ای به پایان می رسد.

نهایتا بقای اشتغال در این پرسش ظاهرا ساده خلاصه می شود که با وجود سادگی به سختی می توان پاسخی غیر از حذف اشتغال به آن داد: آیا می توان از سرمایه به سرمایه بیشتری رسید؟ هیچ سرمایه داری نمی خواهد ببیند که سرمایه اش روز به روز کمتر می شود. اگر بر خلاف انتظار چنین کند، دیگر سرمایه دار نیست.

سرمایه و سرمایه دار یک واحدند. یکی بدون دیگری نمی تواند زندگی کند. آنها در یکدیگر ذوب و لحیم شده اند. دولت هایی مانند جمهوری دمکراتیک آلمان که تلاش می کردند سرمایه را از دست صاحبان خصوصی آنها خارج کنند، به شدت از آن پشیمان گشتند. چنین همزیستی بین کار و کارگر وجود ندارد! و این از همان آغاز بزرگترین نکته منفی کارگران بود. آنها از مرزها رد می شوند و می روند و می آیند. می توان آنها را متوقف کرد. کار آنها را اما نمی توان توسط مأموران مرزی متوقف کرد. اینکه دولت های غربی توانسته اند بازارهای کار خود را دهه های متمادی بین خود حفظ کنند، از عجایب دوران پس از جنگ است.

ملت ها هر چیز ممکن را با یکدیگر مبادله می کنند. از موز و تلویزیون تا بنزین و فولاد. پول است که اینسو و آنسو حواله می شود. لیکن هرگز کارگر وارد و صادر نشد. اگرچه آلمان مدتی کارگر مهمان از ترکیه می آورد، ولی پس از مدتی آنها نیز مشمول همان مقرراتی می شدند که کارگران آلمانی. در این زمینه بین اروپا و آمریکا چندان تفاوتی وجود نداشت. سرمایه داران دستمزد می پرداختند، نه صدقه. کودکان کودک بودند نه رعیت. جامعه بورژوازی تلاش می کرد مناسبات متمدنانه ای بین کارخانه داران و کسانی که کار می کردند برقرار کند. به طوری که هر دو پس از دهه ها استثمار و جنگ طبقاتی کاملا به هم نزدیک شدند.

سرمایه غربی از آن کهکشان بیگانه و فقیر خود را دور نگاه می داشت. البته از آنجا خرید می کردند، لیکن در آنجا مستقر نمی شدند. از همین رو نیز اشتغال نیز هیچ تمایلی نشان نمی داد که از غرب کوچ کند. در این میان این شکاف عمیق بین غرب و بقیه جهان تا اندازه ای پر شده است. سرمایه داران ماجراجویانه به آن سوی روی آوردند. آنها از آزادی مسافرت به آن کشورها [بلوک شرق] کاملا سود می برند. آنها با پاهای گشاده و نقشه جهان در دست در آنجا می ایستند و بررسی می کنند در کجا سرمایه خود را مستقر کنند.

در سال ۱۹۸۰ سرمایه گذاری مستقیم یک ملت که خارج از مرزهای خود سرمایه گذاری می کرد، پانصد میلیارد دلار بود. سرمایه داران مکتب قدیم، بیشتر بومی بودند. در این فاصله این مبلغ به ده بیلیون دلار افزایش یافته یعنی در طول ۲۵ سال دو هزار برابر افزایش داشته است.

سرمایه داران مدرن همواره در حال پروازند و همه جا خانه آنهاست. کسی که این سرمایه داران را ناسیونالیست بنامد، به شدت در اشتباه است. اشتغال نیز با سرمایه دار حرکت می کند. اشتغال نیز غرب را ترک می کند و در کشور دیگر ظاهر می شود. در هند به یک شرکت تولید نرم افزار می رود. یا در مجارستان در کارخانه ای اسباب بازی تولید می کند و یا در چین لوازم یدکی اتومبیل می سازد. یک بازار کار جهانی ایجاد شده است که هر روز زندگی و کار میلیاردها انسان را تغییر می دهد. انسان هایی که یکدیگر را نمی شناسند و برخی از آنها حتی از وجود آن کشور دیگر خبر نداشته اند، توسط یک نظام هدایت کننده نامرئی به یکدیگر متصل می شوند. آسیا، آمریکا و دو نیمه اروپا به یکدیگر نزدیک می شوند و یک بازار جهانی برای هر آن چیزی که قابل مبادله است به وجود می آورند. کارشناسان مالی سرمایه را در چرخه اقتصاد وارد می کنند و بازرگانان کالاهای خود را به دنبال آن وارد این چرخه می سازند. و در بازار کار جهانی برای نخستین بار میلیاردها انسان معمولی در برابر یکدیگر می ایستند.

همین موضوع است که امروز جهانی شدن را از ملت های سابق که به بازرگانی مشغول بودند، از امپراتوری های استعماری و از سرمایه داری صنعتی در اواسط قرن نوزدهم متفاوت می سازد: برای نخستین بار در تاریخ یک نظام اقتصادی واحد به وجود آمده است که بدون استثناء همه عناصر تولید را شامل می شود: سرمایه، مواد خام و نیروی کار انسانی امروز به همان گونه مبادله می شوند که روزگاری تنها نقره و ابریشم می شد.


تورم کارگر

شکل گیری یک بازار کار جهانی یک پیش درآمد تاریخی است. نود میلیون کارگر از هنگ کنگ، مالزی، سنگاپور، ژاپن تایوان در دهه هفتاد به این نظام اقتصادی پیوستند که تا آن زمان تقریبا در انحصار اروپای غربی، کانادا و آمریکا بود. ببرهای جنوب شرقی آسیا با شگفتی و ژاپنی ها با احترام باطنی و شایسته شان استقبال شدند. این تازه رسیدگان به بازار جهانی کار اما پیشقراولان نوین بودند. چندی بعد چینی ها اجازه ورود خواستند. بعد از فروپاشی شوروی، اروپای شرقی و هندی ها آمدند. در فاصله ای که از نظر تاریخی پلک به هم زدنی به شمار نمی آید، تقریبا یک و نیم میلیارد انسان دیگر به این بازار کار پیوستند.

چه جابجایی نیروی شگفت آوری: ۳۵۰ میلیون نیروی کار آموزش دیده و گران در غرب که بخش بزرگ تولید در غرب را بین خود تأمین می کرد، یک شبه به اقلیت تبدیل شد. اگرچه این تغییر بسیار قابل توجه است، ولی کار به اینجا ختم نمی شود. در کشورهایی که به بازار کار هجوم آورده اند، نرخ رشد جمعیت بسیار بالاست. در آنها همواره انسان هایی وجود دارند که جویای کار هستند. آنها می خواهند کار کنند، چقدر مزد می گیرند، اصلا مهم نیست.

در ده سال گذشته با وجود آنکه کشور جدیدی به بازار کار جهانی اضافه نشده است، چهارصد میلیون به شمار کارکنان این بازار افزوده گشت. یکی از مسئولان سازمان بین المللی کار می گوید، دویست میلیون هم در انتظار هستند. بسیاری از آنان هرگز یک کار ثابت نداشته اند. آنها یا پرولتر لومپ هستند و یا وردست و کارگر روزمزد و حاشیه نشین و معلوم است که دلشان نمی خواهد این وضعیت ادامه داشته باشد. به این ترتیب به کارخانه ها، انبارها و ساختمان سازی ها هجوم می برند. آمار نشان می دهد که از آغاز دهه نود هر روز دویست هزار نیروی کار به بازار اضافه می شود. همه آنها به آنجایی هجوم می برند که گمان می کنند رفاه و رشد یافت می شود. جایی که احتمالا تکه ای از آینده که ممکن است از حال بهتر باشد، به آنها می رسد.

هرگز در تاریخ چنین رشدی در نیروی کار وجود نداشته است. یک تورم کارگر حقیقتی شکل گرفته است چرا که تقاضایی برای این نیروی کار فزاینده وجود ندارد. در این میان سرمایه داران غربی نمی تواند باور کنند چه بختی به آنها روی آورده است. دولت ها برایشان فرش قرمز پهن می کنند. حریف سابق شان، طبقه کارگر نیز مؤدبانه می خواهد به آنها خدمت کند. هرگز سرمایه داران چنین امکان وسیعی برای انتخاب نیروی کار داوطلب و ارزان نداشته اند.

با افزایش میلیاردی نیروی کار چیزی به حرکت در آمده است که شدت آن، به زودی لایه های میانی جوامع غربی را نیز تغییر خواهد داد: دستمزدها و همراه با آن سطح زندگی کارگران ساده به یکدیگر نزدیک می شود. اتفاقا این سرمایه است که تلاش می کند تا مطالبات قدیمی چپ را در زمینه مزد برابر در برابر کار یکسان در سطح جهان برآورده سازد.

از یک سو راه حل آلمان و فرانسه و آمریکا نه مزد بیشتر و نه مزد کمتر است. در حالی که برای میلیون ها انسان در مشاغل ساده صنعتی این راه حل عبارتست از یا مزد کمتر یا هیچ! کسی که گمان می کرد دستگاه عظیم تولید در خاور دور و اروپای شرقی خیلی زود در اقتصاد جهانی ادغام خواهد شد، به شدت اشتباه کرده است. ادغام میلیون ها انسان آسیایی در اقتصاد جهانی به معنای خروج میلیون ها انسان غربی از همان بازار است. کارکنان جوامعی که از این بازار خارج می شوند و کارکنان جوامعی که به این بازار هجوم آورده اند، یکدیگر را تکمیل نمی کنند، بلکه یکی جای دیگری را می گیرد!


واردات نفوذی

ممکن است بازار کار جهانی پس از دهه ها موفق شود به اندازه کافی برای همه اشتغال به وجود آورد. این اما یک رؤیاست. رؤیایی که به خواب دیدنش می ارزد. ولی ابلهانه است که آن را به جای واقعیت امروز بنشانیم.

کسی که به دقت نگاه کند می تواند خداحافظی اشتغال از کشورهای غربی را دقیقا ببیند. چرا که آن شغلی که در غرب از دست رفت به شکل یک کالای وارداتی دوباره به کشور باز می گردد. این کالای وارداتی چیزی نیست جز همان شغل انتقال یافته که در جای دیگری انجام شده است. ما نمی توانیم از اینجا از بالای شانه کارگران در آسیا یا اروپای شرقی به کارشان نگاه کنیم. لیکن نتیجه کار آنها را در اینجا می بینیم. آنها کالایی را که تولید کرده اند با هواپیما و کشتی و کامیون برای ما می فرستند و مأموران گمرک به دقت همه چیز را یادداشت می کنند. تنها در فاصله ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ میزان واردات آلمان از کشورهایی که سطح مزد پایین دارند، دو برابر شد. اقتصاددان ها به این پدیده «واردات نفوذی» می گویند. این واردات نفوذی که تولیدات داخلی را از میدان به در می کند، در غرب شدت یافته است. برخی از بخش ها خبر از هشتاد درصد «واردات نفوذی» می دهند که هیچ معنایی جز خداحافظی این صنایع از اروپا و تأسیس آنها در آن سوی جهان ندارد.

جابجایی نیروی کار در سراسر جهان هیچ نمادی ندارد. نه خطابه ای در کار است و نه اشکی ریخته می شود. شرکت های نامداری چون گروندیگ می میرند و به جایشان سونی و میتسوبیشی می آیند. آنها هیچ تفاوتی با تولیدات غربی ندارند. فقط روی آرم کوچک کالاهاست که می توان دریافت هر کدام از آنها چه راه طولانی را طی کرده اند تا به اینجا برسند: «ساخت چین» زیر نظر فلان شرکت غربی، «ساخت تایوان» با همکاری فلان شرکت آمریکایی. بسیاری از شرکت هایی که آنها را به اسم آلمانی، فرانسوی یا انگلیسی می شناسیم، کارشان به کنترل، آزمایش، بسته بندی و پست کاهش یافته است. کالای آنها اما جای دیگری تولید می شود. این کشورها تولید کننده نیستند! کارشناسان این پدیده را کاهش تولید می نامند. در حقیقت اما تولید کاهش نیافته است. تنها توسط انسان های دیگر، با مزدی دیگر و در کشوری دیگر تولید می شود! اینان همان کارشناسانی هستند که مرتب از پایان جامعه صنعتی سخن می گویند. ولی هیچ چیز پایان نمی گیرد. برعکس، اشتغال صنعتی توسعه می یابد. این اشتغال در ده سال گذشته در سراسر جهان ۱۶ درصد افزایش یافته به طوری که امروز ششصد میلیون انسان در کارخانه های این کره خاکی به کار مشغولند. جامعه صنعتی در سراسر جهان شکوفایی خود را به چشم می بیند. در حالی که کشورهای غربی صنعت زدایی می شوند.


صنعت زدایی در غرب

صنعت زدایی در آمریکا بیشتر از اروپاست. واردات آن به سطحی تاریخی رسیده است. در دهه پنجاه ۳۵ درصد از آمریکاییان در بخش صنعت مشغول بودند. این نرخ در دهه شصت به ۳۲ درصد و در دهه هشتاد به ۲۰ درصد رسید. امروز تنها ۱۱ درصد در صنایع کار می کنند. یعنی نرخ اشتغال در صنایع آمریکا در طول یک نسل به نصف رسید.

جان کری نامزد انتخابات ریاست جمهوری گذشته بر سر شرکت های آمریکایی که در کشورهای دیگر به تولید مشغولند، فریاد کشید که «بی وطن» هستند. آنچه کری گمان می کرد باید مانند یک دشنام تأثیر بگذارد، در حقیقت چیزی جز واقعیت نبود. سرمایه حقیقتا بی وطن است. کارگران اما بی وطن نیستند. سرمایه داران بزرگ آمریکایی از جهانی شدن سود بردند، ولی زیان سخت آن به سرمایه دارانی رسید که در وطن ماندند. کارشناسان از آب رفتن اقتصاد ملی آمریکا سخن می گویند. تقریبا همه کشورهای مهم جهان به آمریکا جنس صادر می کنند، بدون آنکه به همان اندازه از آمریکا وارد کنند.


دانش برای قدرت

به نظر می رسد قدرت اقتصادی جدید چین باشد. تنها تا سه دهه دیگر قلمرو عظیم چین به چنان موقعیتی در بازار جهانی دست خواهد یافت که برای کشوری که هنوز از غرب کمک های توسعه دریافت می کند، قابل توجه است.

دوسوم همه دوربین های عکاسی، اجاق های مایکروایو، اسباب بازی،، نیمی از همه دوربین های دیژیتال و پارچه، یک سوم کامپیوترهای اداری، یک چهارم همه تلفن های موبایل و رادیوی اتومبیل و از هر چهار تن فولاد، یک تن آن از چین می آید. چین از همسایگی هند نیز سود می برد. هند با کارشناسان مجرب که انگلیسی صحبت می کنند و از نظر مالی آدم های بی ادعایی هستند، به خوبی می تواند جای غرب را برای چین بگیرد. هندی ها امروز شبکه های تلفن بسیاری از شرکت های انگلیسی و آمریکایی را هدایت می کنند، شبانه عکس های رادیولوژی های بیمارستان های غربی را بررسی می کنند، ایده های شرکت های تبلیغاتی را عملی می کنند، حسابداری های آخر سال را پیش می برند، وظایف بخش های اداری و کارگزاری را انجام می دهند، برنامه های نرم افزاری می نویسند، و اطلاعات فنی خود را در اختیار مشاوران مالیات و وکلا قرار می دهند.

با خرید هر کالایی از خاور دور، خریداران غربی به دولت سوسیال خود یک پاسخ منفی می دهند. وقتی کسی زیر بازوی آنها را نمی گیرد، آنها هم با تصمیم خرید خود، صنعت داخلی را نابود می کنند. چرا که تقریبا هر آن چیزی که آدم بتواند بخرد، می تواند در این میان بدون این عامل اضافی که ما آن را دولت سوسیال می نامیم، به وجود آید.

اگر کسی دلش می خواهد اتومبیل اش را از جنرال موتور بخرد، البته می تواند ولی باید ۱۵۰۰ دلار هزینه تأمین اجتماعی را بپردازد که کارفرما با کارگران خودش حساب کرده است. ارزانتر از آن اما خرید یک ماشین کره ای است که کارگرانش از تأمین اجتماعی بی بهره اند. در هر ماشین رختشویی ساخت آلمان یک دولت سوسیال خوابیده است. در حالی که ماشین رختشویی های ساخت تایوان یا چین و یا لهستان به دست کارگرانی ساخته شده که ساعات کارشان زیاد و مزدشان اندک است. دولت سوسیال در آنجا وجود ندارد. هنوز ۷۵ درصد از جمعیت جهان از بیمه بیکاری بی بهره اند. چیزی که شخصا به زیان آنها لیکن به سود تولیدات آنهاست در حالی که خطر بیماری، فقر و بازنشستگی را آنها خودشان حمل می کنند، نه کالاهایی که تولید می کنند. در غرب، برعکس است. به جای شورای کارخانه که در غرب رایج است، در خاور دور یک سرکارگر سختگیر ایستاده است که در بهترین حالت از قانون به سود عفو چشم می پوشد چرا که قانون در کارخانه ای که بر سر مزد اندک رقابت وجود دارد، دوست کارگران نیست. کارگران حق دارند کار کنند، ولی حق ندارند اعتراض کنند. مزد آنها از پیش تعیین شده است، بر سر آن مذاکره صورت نمی گیرد. تأمین اجتماعی از سوی خانواده انجام می گیرد و نه از سوی دولت و کارفرما.

تقریبا شصت درصد وسایل خانگی که در آلمان فروخته می شوند، در خارج تولید می گردند. چهل درصد بقیه نیز به زودی به آنها خواهند پیوست. می گویند آینده غرب به کار تخصصی در بخش های مدرن خدماتی تعلق دارد. ولی نورسیدگان به اقتصاد بازار قصد ندارند این بخش را هم در انحصار غرب بگذارند. آنها از هم اکنون به لایه های میانی جامعه شغلی غرب چنگ انداخته اند و به طور انبوه کارشناسانی را تربیت می کنند که قرار است همان کاری را انجام دهند که تا کنون در لندن و نیویورک و پاریس و برلین انجام می شد.

وزارت اقتصاد آلمان در پژوهشی زیر عنوان «گلوبالیزاسیون جهان کار» می نویسد: «موج دوم [هجوم] گریبان متخصصان» را می گیرد. چین هم اکنون یک سوم بودجه ای را که آمریکا برای پژوهش صرف می کند، اختصاص داده است که تقریبا برابر با نیمی از بودجه اروپا در همین زمینه است. بودجه دولتی و خصوصی در زمینه پژوهش در سالهای گذشته بیست درصد افزایش یافته است. همین امسال سه میلیون نفر در دانشگاه های هند تحصیل خود را به پایان می رسانند و در چین چهار میلیون نفر به دانش آموختگان افزوده می شوند. در سال ۲۰۰۵ خاور دور، بدون ژاپن، چهار برابر بیش از تمامی اروپا فارغ التحصیل داشت. علاوه بر هزینه های مادی، چینی ها یک ارز مبادلاتی جدید وارد مناسبات اقتصادی بین المللی کردند تا صعود خود را تسریع کنند: دانش، یا بهتر بگوییم، دانش دیگران!

چینی ها به شرطی برای ساختن کارخانه و از این طریق راهیابی به بازار به شرکت های غربی اجازه می دهند که آنها راز و رمزهای کوچک و بزرگ خود را به آنها بیاموزند. پیش از این دانش از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شد. امروز دانش از یک بخش کره زمین به بخش دیگر می رود. هرگز در طول تاریخ بشر چنین مبادله دانش آن هم بدون جنگ و فتوحات وجود نداشته است. شرکت های غربی به آسیایی ها در ساختن کارخانه هایشان کمک می کنند، حتی اگر داوطلب هم نباشند. کارخانه داران با میل در این باره حرف نمی زنند که با چه تحقیری در قاره بیگانه کار خود را راه می اندازند. حتی برای راه یافتن به بازار آنها باید گاهی پیشاپیش دانش دهه های پیشین را نیز به آنها بیاموزند. اغلب در طول چند هفته آنها دانش مخفی را که در باره کار خود داشته اند، از دست می دهند. این بها برای بر پا ساختن کارخانه ای در خاور دور در هیچ بیلانی یادآوری نمی شود.


دزدی تولید دیگران

به این موضوع باید انتقال غیرقانونی دانش را نیز افزود که غرب در مورد آن با تردید واکنش نشان می دهد. شعار مهندسان جوان چینی چنین است: درست کن، نخر! که معنای اصلی آن این است: کپی کن، نخر!

چین امروز سرزمین پدری دزدان تولید است. از تکنولوژی ارتباطات تا شامپو در آنجا تقلید و تقلب می شود. نه تنها کپی داستان های «هاری پاتر» دست به دست می گردد، بلکه شخصیت داستان را هم از نویسنده اش دزدیده اند. در نسخه چینی یک هاری پاتر دوم زندگی می کند که فقط نام و برخی خصوصیاتش شبیه اوست. چینی ها حتی وقتی خواستند قطار سریع السیر از آلمان بخرند و نتوانستند آلمانی ها را مجبور کنند که برخی از رازهای تولید را بر آنها فاش سازند، به بهانه ای شبانه به سراغ قطار رفتند که از آنها مخفیانه فیلم گرفته شد. سخنگوی هیئت چینی با خونسردی گفت این عملیات شبانه در خدمت تحقیق و توسعه بوده است!

به این ترتیب چینی ها اقتصاد ملی خود را تقویت می کنند آن هم با یک انرژی که در جای دیگری تولید شده است. آنها با جذب شرکت های غربی زمان می خرند. ولی گویاتر این است که بگوییم آنها با گرفتن رایگان آنچه دیگران با زحمت و تأمل ساخته اند، زمان می دزدند.


دولت استثمار و ضد محیط زیست

دولت در چین کاربرد دیگری غیر از غرب دارد. او خود را مانند یک لایه ضد آتش بین هسته جامعه و لایه بیرونی آن قرار می دهد تا مبادا جرقه ای از درون به بیرون راه پیدا کند. با عقب نشینی صنایع دولتی، دولت با همان اندک تأمین اجتماعی که از نظر کارل مارکس هیچ ارزشی نداشت، خداحافظی کرد. در عرصه خصوصی نیز از همان اول از تأمین اجتماعی خبری نبود. وظایف اجتماعی در این زمینه را یا خانواده بر عهده می گرفت یا هیچ کس.

با موضوع مرگ بر اثر سوانح کار به شدت بی بها برخورد می شود. در سال ۲۰۰۵ بر اساس تخمین های غربی تقریبا صد هزار سانحه منجر به مرگ در چین وجود داشت که ده هزار مورد از آن در معادن بود. این بزرگترین رقمی است که تا کنون در مورد سوانح کار در یک کشور اعلام شده است. برای تقویت صادرات، در چین حدود هفت میلیون و در آسیا در مجموع ۱۲۰ میلیون کودک به کار گرفته می شوند. این نیز بخشی از معجزه اقتصادی آسیاست. آنها قالی می بافند، بار می برند و اسباب بازی بسته بندی می کنند. ولی بیش از هر چیز [به دلیل مزد اندک] قیمت را پایین می آورند.

پس از پایان دوران نابسامان انقلاب صنعتی هرگز در کشوری تا این اندازه سرمایه داری بدوی وجود نداشته است. کمونیست های چینی دیگر آن کمونیست هایی نیستند که ما از مسکو به خاطر داریم. آنها ناسیونالیست هایی هستند که پس از دهه ها راه اشتباه آمیز، قصد دارند کشور خود را به قله کشورهای رفاه برسانند.

مهم است تفاوت کشورهای مهاجم و کشورهایی را که از میدان خارج می شوند ببینیم: حتی بیکاران آنها شبیه هم نیستند. بیکاران غرب، هسته انرژی دیروز هستند در حالی که بیکاران چین ذخیره انرژی فردایند. بیکاران غرب به اقتصاد ملی ضربه می زنند زیرا باید برایشان خرج کرد. بیکاران چین به سود اقتصاد ملی هستند زیرا به کمک حضور آنها می توان مزد آنهایی را که کار می کنند پایین نگاه داشت.

کشورهای مهاجم نه تنها ماشین اقتصادی خود را با نیروی انسانی به راه می اندازند، بلکه با خیال آسوده محیط زیست طبیعی و ارزان خود را نیز به خدمت گرفته و به نابودی می کشانند. هوا و زمین و مواد غذایی و انسان آلوده به زباله های صنعتی است. اگر قرار بود معیارهای زیست محیطی جوامع غربی در چین رعایت شوند، بسیاری از کارخانجات را باید تعطیل می کردند و رفت و آمد اتومبیل ها را تمام سال متوقف می ساختند. چین دیکتاتور و هند دمکراتیک بی رحمانه از طبیعت به عنوان منبع مواد خام رایگان و محل دفن زباله استفاده می کنند و روی دست یکدیگر بلند می شوند. از زمان استقلال هند تا به امروز ۸۵ میلیون هکتار زمین پربار با استفاده بی رویه و کود و نمک زیادی بایر شد. بر اساس برنامه ای در سال ۱۹۵۱ می بایست یک سوم کشور به صورت جنگلی باقی بماند، در حالی که تصاویر ماهواره ای تنها ۱۴ درصد جنگل نشان می دهد.

رشد اقتصادی آسیا بر توان انسان و ماشین تکیه ندارد، بلکه بر سوء استفاده فزاینده از منابع طبیعی متکی است. اگر چینی ها کالایی را به ارزش ده هزار دلار تولید کنند، برای آن چهار برابر موادی را به کار می برند که آمریکاییان برای تولید آن نیاز دارند.

بر اساس نخستین گزارش زیست محیطی خود چین، سالانه زیان های زیست محیطی در چین ده درصد تولید ناخالص ملی را شامل می شود که درست به اندازه رشد اقتصادی آن است! دولت های غربی تا کنون با بی تفاوتی به رقیب خود و روش های خشن اش نگریسته اند. حتی نخبگان اقتصاد و فرهنگ نیز به شاهدان یک سیر قهقهرایی تبدیل شده اند که گویا بر اساس قانون طبیعت صورت می گیرد.

برخی مدعی اند گلوبالیزاسیون هر آن کس را که بر سر راه آن بایستد نابود می کند و تنها کشورهایی مانند کره شمالی و یا قبایل بدوی می توانند از آن کنار بمانند. بر اساس این منطق، اگر ما تروریسم و راست های افراطی و فساد سیاسی را به همین راحتی می پذیرفتیم، مجبور نمی شدیم برای مقابله با آنها این اندازه هزینه کنیم.


ناتوی اقتصادی

غرب گمان می کند تنها ماشین آلات و اتومبیل و هواپیما می فروشد. ولی در عین حال او تکه ای از خود را نیز به فروش می رساند. سیاستمداران و کارخانه داران کمی نیستند که حاضرند از ترس مرگ خودکشی کنند. در این میان باید به خودآگاهی بیشتری رسید. آنچه ناتو در دوران تهدیدات نظامی برای غرب معنی می داد، می بایست امروز یک ناتوی اقتصادی در برابر چالش های اقتصادی بر عهده گیرد.

دو منطقه اقتصادی شامل اتحادیه اروپا و آمریکا که چه بسا کانادا را هم در بر گیرد، می تواند با جمع شدن نیروها بر تضعیف قدرت بازار هر یک از آنها فائق آید. اروپا و آمریکا با همدیگر وزن مهمی در ترازوی اقتصاد جهانی دارند. حدود ۱۳ درصد جمعیت جهان و حدود ۶۰ درصد اقتصاد جهانی آماده اند تا نه تنها به مثابه تولیدگر و مصرف کننده، بلکه هم چنین به عنوان عرضه کننده و متقاضی نقشی بر عهده گیرند. آمریکاییان و اروپاییان در سایه همکاری به یکدیگر نزدیکتر خواهند شد. برادری تسلیحاتی که در دوران جنگ سرد شکل گرفته بود، می تواند در جنگ اقتصاد جهانی ادامه یابد، در حالی که این بار بقای آزادی و افزایش رفاه هدف است. در واقع هدف همان هدف سابق است، لیکن ابزار آن تغییر کرده اند.

طبیعتا به دنبال شکل گیری این منطقه آزاد تجاری [ناتوی اقتصادی] نزدیکی ها بیشتر خواهد شد. اروپا بیشتر آمریکایی خواهد شد و آمریکا باید خود را اروپایی کند اگرچه این امر در یک روند آهسته و طولانی ممکن است. سیاست، فضای حکومت و شکل گیری خویش را گسترش خواهد داد. امکانات و انتظارات بزرگ در برابر آن قرار خواهند گرفت.

منافع اقتصادی چنین تدبیری را می توان دید. بر این اساس غرب بیش از هر چیز آنچه را به دست خواهد آورد که دست کم بخشی از آن را قبلا از دست داده است: نیرو برای اعمال استانداردهای فنی. منظور از «اعمال» در اقتصاد جهانی همان «پیشبرد» است. شرایط تولید، یعنی مناسبات بین کار و سرمایه، دیگر از بیرون دیکته نخواهد شد، بلکه از داخل تنظیم می شود.

نفوذ مؤثر چنین ادغام غول آسایی از بازار و سیاست البته بدون تردید در خاور دور به هدف خواهد رسید. منطقه ای که در یک و نیم دهه گذشته در حال جهش بود، باید حواسش را جمع کند. پیام جدید به آنها چنین است: بهای کالا هنوز برای غرب مهم است، لیکن اینکه کالا چگونه و در چه شرایطی تولید می شود نیز برایش به همان اندازه اهمیت دارد.

کشورهایی که درون مرزهای خود آزادی اتحادیه ها را تحمل نمی کنند، زنان و کودکان را به همان شکل استثمار می کنند که طبیعت را به نابودی می کشانند، نباید بیش از این با امتیازات گمرکی دست مریزاد بگیرند. امتیازی که کشورهای مهاجم اقتصادی تا کنون با عمل خود برای خویش به وجود آورده بودند، می تواند به زیان آنها تبدیل شود.

منطقه آزاد اقتصادی یک منطقه آزاد برای ساکنان آنان خواهد بود که به آنها جرأت می دهد، لیکن دست کم برای آن کسانی که خارج از آن منطقه، ارزش ها را نه تنها نادیده می گیرند بلکه آن را پایمال می کنند، نقش یک قلعه را بازی خواهد کرد. به این ترتیب اشتباه اتحادیه اروپا که تا کنون در برابر دشمنان آزادی تسلیم طلبانه رفتار کرده است، و تقریبا از هر سه کشور به یکی از آنها حق برابر در شرایط بازرگانی داده و در نتیجه امتیاز ویژه اعضای آن را زیر پا نهاده است، جبران خواهد شد.

یک ناتوی اقتصادی هدف بزرگتری از حفظ منافع بازرگانان صادرات و واردات در نظر دارد. صلح در آزادی شعار ناتو [پیمان نظامی آتلانتیک شمالی] بود. رفاه مبتنی بر ارزشها هدف ناتوی اقتصادی خواهد بود. یکی از این ارزشها همانا این آرزو و اراده است که دستیابی به این رفاه برای همه ممکن باشد. آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان به شکل گیری چنین منطقه آزاد اقتصادی توجه کامل دارد. پیشبرد ترفند آسیایی مبنی بر تفرقه بینداز و حکومت کن که در نظر دارد اروپا و آمریکا را در برابر یکدیگر قرار دهد، به این ترتیب بس دشوار خواهد شد. مرکل در پیگیری این منطقه آزاد اقتصادی از حفظ «ارزش های نامرئی» سخن می گوید و منظورش تأثیر نهادن بر جغرافیای قدرت است که در بیلان های اقتصادی و حساب های سود و زیان سرمایه داران هرگز یادآوری نمی شود.

ناتوی اقتصادی هشداری به همه خواهد داد که بیشتر به یک آوای سیاسی شبیه است: به اینجا نگاه کنید، همفکران سیاسی به یکدیگر می پیوندند. کشورهای مهد روشنگری خود را موظف به رعایت حقوق فرد و آزادی های فردی می دانند، لیکن نه آن چنان بی حد و مرز که مانع تلاش های نیروی جمعی آنها شود. رهبری جهان را ممکن است در پایان کسان دیگری در دست گیرند، لیکن این رهبری با فرمانبری ما و بدون مبارزه به آنها واگذار نخواهد شد.

نخستین بار این هنری کیسینجر مغز متفکر سیاست خارجی آمریکا بود که با شهامت از تشکیل یک منطقه آزاد تجاری بین اروپا و آمریکا سخن گفت و تأکید کرد خطیر بودن این وظیفه نباید ما را بترساند: «وظیفه حکومت کنندگان این است که جامعه خود را از نقطه ای که در آن قرار دارند، به آنجا هدایت کنند که تا کنون هرگز در آن نبوده اند».

دو آمریکائی ایرانی الاصل در فهرست میلیاردرهای امسال فوربز


22/09/2006

بیل گیتز (مایکروسافت)
امسال برای اولین بار در فهرست سالانه مجله فوربز از چهارصد نفر ثروتمندترین افراد آمریکائی، همگی میلیاردر هستند.

 بیل گیتز بنیان گذار مایکروسافت، با ثروتی پنجاه و سه میلیارد دلاری در راس فهرست قرار دارد.

 وارن بافِت، کارشناس در امور سرمایه گذاری، با چهل و هشت میلیارد دلار در ردیف دوم است، هرچند که ممکن است بزودی تنزل کند. بافِت در اوایل سال جاری

pierre_omidyar_ebay
پییر امیدیار ebay
قول داد سی و هفت میلیارد دلار را به امور خیریه اختصاص دهد که بخش عمده آن، به بنیاد خیریه بیل و ملیندا گیتز داده میشود.

شلدون آدلسون، کازینو دار، که دو سال پیش قمارخانه های لاس وگاسی خود را به آسیا تعمیم داد، با ثروتی بیست میلیارد و پانصد میلیون دلاری، در ردیف سوم است. فوربز میگوید وی با افتتاح یک کازینوی دویست و شصت و پنج میلیون دلاری در جزیره چینی ماکوا، تمامی سرمایه گذاری خود را را پس گرفت.

 

omid_kordestani_google

امید کردستانی
Google

مارتا استوارت ، چهره سرشناس در طراحی و تزئین، که در سال گذشته چهارصد میلیون دلار ضرر کرد، از فهرست امسال مجله فوربز خارج شده است.

  در این فهرست دو آمریکائی ایرانی تبار نیز قرار دارند. پیِر امیدیار، سی و نه ساله، با هفت میلیارد و هفتصد میلیون دلار ، در ردیف سی و دوم، و امید کردستانی، چهل و دو ساله، با یک میلیارد و نهصد میلیون دلار، در ردیف صد و هشتاد و نهم جا گرفته اند.