استراتژی "خط و نقطه" آمریکا در مواجهه با تحولات خاورمیانه بالاخص پرونده هستهای ایران، ماجرای خدام و سوریه و سرانجام جنگ لبنان به وضوح قابل مشاهده است. اگر به تک تک این موارد نگاهی دقیقتر بیاندازیم و هر یک از آنها را از نگاه یک ناظر بیرونی مورد کنکاش و بررسی قرار دهیم متوجه خواهیم شد که دولت بوش در طرحی از پیش تعیین شده و دقیق در گام نخست، نقاطی را ترسیم کرده و برآیند این نقاط را رو بسوی هدفی از پیش تعیین شده سوق داده است. و در گام بعد سعی میکند این نقاط را با بهره گیری از تاکتیکهای پیچیده و استفاده از تاکتیک جنگ و گریز و یا یورش و سپس مصالحه در سیاست خارجی، به هم متصل کرده و سرانجام حلقه محاصره اش را کامل کند.
در خصوص ماجرای هستهای ایران، دولت بوش در گام نخست به مخالفت صریح با برنامه های هستهای ایران پرداخت و حتی در برههای از اهرم تهدید نیز کمک گرفت. اما زمانی که با مخالفت اتحادیه اروپا مواجه شد با چرخشی سریع در سیاست خارجی خود از طرح مذاکره سه کشور اروپایی با ایران استقبال کرد. سه وزیر خارجه آلمان، فرانسه و انگلیس به ایران سفر کردند و توافقاتی در زمینه تعلیق موقت برنامههای هستهای ایران حاصل شد. چندی بعد با به روی کار آمدن دولت جدید و تصمیماتی که برای ادامه فعالیتهای هستهای گرفته شد بار دیگر دولت بوش شروع به جنجالسازی کرد. نشستهای بسیاری در آژانس بینالمللی انرژی اتمی انجام شد. گفتگوهای بسیاری صورت گرفت اما در نهایت این آمریکا بود که در تمامی موارد در تطمیع دوستان و متحدان خود بر علیه ایران پرداخت. برای نمونه میتوان به رای منفی هند، چین و روسیه در آژانس بینالمللی انرژی اتمی در مقابله با فعالیتهای هستهای ایران اشاره کرد. تا بدین جا آمریکا بخوبی توانست نقاط ترسیم شده را با ترفندهای گوناگون به هم متصل کند. پس از آن زمانی که ایران در برابر قطعنامه آژانس و شورای حکام از خود مقاومت نشان داد و آن را ناعادلانه خواند، جنگ روانی بر علیه ایران از سوی آمریکا و برخی متحدان آغازی دوباره داشت. حتی تا آن حد که بحث حمله به ایران از سوی برخی تحلیلگران نظیر "سیموئر هرش" بطور جدی مورد توجه قرار گرفت. تحلیلگران برجستهای نظیر "جرارد بیکر" نیز از سیاست تهدید و ارعاب بر علیه ایران حمایت کرده و دنبال کردن این سیاست را موازی با مذاکره و گفتگو لازم و ضروری دانستند. اما زمانی که جامعه جهانی ایران را در راهی که در پیش گرفته بود مصمم دید بحث مذاکره مستقیم آمریکا با ایران به بهانه برقراری ثبات در عراق مطرح شد و سرانجام این آمریکا بود که پیشنهاد مذاکره با ایران را مطرح کرد. چندی بعد نامه محمود احمدی نژاد ظن و گمانها را درباره آغاز مذاکرات مستقیم ایران و آمریکا قوت بخشید. اما از همان آغاز مشخص بود که آمریکا در هیچ زمینهای با ایران گفتگو نخواهد کرد. چراکه این کشور به هیچ عنوان نخواهد توانست با در دست داشتن طرح خاورمیانه بزرگ و حمایت از اسرائیل به عنوان محور این طرح پای میز مذاکره با دولتی ایدئولوژیک بنشیند و جامعه جهانی نیز نمیتوانست نتیجهای مسالمتآمیز از این مذاکره را پیش روی خود مجسم کند. و سرانجام باز هم کار به شورای امنیت کشید و قطعنامهای علیه ایران با حمایت اعضای دائم شورا به تصویب رسید. و این درست همان چیزی بود که آمریکا از آغاز به دنبالش بود. بنابراین با نگاهی به روند پیشروی آمریکا در مواجهه با فعالیتهای هستهای ایران، کامیابی این دولت در دستیابی به هدف بوضوح قابل مشاهده است.
دولت آمریکا در عین اینکه توان خود را بر روی پرونده هستهای ایران معطوف کرده بود از تحولات سوریه، لبنان و فلسطین نیز غفلت نکرده و سعی کرد تا با بهرهگیری از تاکتیکهای پیچیده در این کشورها نیز نقاطی را ترسیم کند. از جمله این نقاط میتوان به ترور "رفیق حریری"، و ماجرای رسوایی به پا شده از سوی خدام اشاره کرد. البته آمریکا در پی گرفتن اهداف خود با مشکلاتی نیز مواجه شد و آن به روی کار آمدن دولتی مردمی در فلسطین بود. و البته این دولت نیز سرانجام با در گرفتن جنگ داخلی و دخالت اسرائیل تضعیف شد و آمریکا فرصتی دوباره یافت تا طرح خود را دنبال کند. عدم حمایت آمریکا از برقراری آتش بس در لبنان از نشانههای عزم این کشور برای کامل کردن حلقهی محاصره خود و متصل کردن نقاط ترسیم شده به یکدیگر است.
بنابراین اگر نگاهی به مسیر حرکت سیاست خارجی آمریکا در تحولات اخیر بیاندازیم، مارپیچی را در مقابل خود خواهیم دید که سر آن گاهی رو به جلو دارد و گاه به چپ یا راست متمایل میشود و حتی در برخی موارد رو به عقب نیز برمیگردد. اما این مار زهرآگین و خطرناک به هر صورت که هست سعی دارد خود را به طعمهاش برساند و تاکنون نیز مسافتی قابل توجه را تا شکار طعمهی خود پیموده است. حال باید دید که چه چیز خواهد توانست سراین مار را در آستانه شکار طعمه ی خود بر زمین کوفته و له کند.