وقتی اولین بار پیشنهاد انجام این گفتوگو را شنیدم، راستش ته دلم فکر میکردم نتیجهاش چیز دندانگیری از آب در نیاید. دلیلش هم موضوع آن بود که هم پیچیدگیها و ظرایف زیادی دارد که از حوصله مصاحبه خارج است و هم وضعیت اقتصاد سینما در ایران جوری است که میتواند متن گفتوگو را به یک مرثیهخوانی تکراری و بیحاصل تبدیل کند. برای پیشگیری از این احتمال، بیشتر روی رضا کیانیان حساب میکردم که معمولا تجربه نشان داده درباره هر موضوعی که ربطی به دنیای بازی و نمابش داشته باشد با او حرف بزنید، همیشه کلی نکته و حرف و خاطره دستاول درباره آن در آستین دارد. شاید هم به همین علت ایشان تنها گزینه اصلیام برای انجام این گفتوگو بود. با رضا کیانیان درباره موضوع «اقتصاد در سینمای ایران» آنهم از دریچه بازیگری - که زیر و بم و نکات اقتصادی آن خودش یک سرفصل مجزا از سینمای ایران لازم دارد – پای صحبت نشستیم و چند دقیقهای بیشتر از حرفهایمان نگذشته بود که خیالم راحت شد. کیانیان از زاویه مناسب و درستی وارد این بحث و تجزیه و تحلیل مناسبات آن شد و به همین دلیل موضوع در ذهن هر دوی ما رشد کرد و این شد که گفتوگویی که قرار بود حداکثر یک ساعت وقت بگیرد، بیشتر از دوساعت نوار شد! حالا میدانستم گفتوگوی خوبی خواهد شد و لااقل بخشی از مشکلات و تناقضهای اقتصاد در دنیای بازیگری را میشود درش پیدا کرد. خصوصا به این دلیل که طرف مصاحبه گفت که هیچ رمز و راز و فوت وفنی ندارد که بخواهد مخفی نگهش دارد تا بقیه نفهمند. کیانیان همانقدر که در بازیگری متبحر و کاردان است، در مسائل اقتصادی هم کلی شگرد و راهکار در آستین دارد؛ اصلا خودش بارها گفته که بازیگری یک جور «شعبدهبازی» است.
نیما حسنینسب
+ موضوع کلی ما نسبت وضعیت اقتصادی جامعه با حرفه بازیگری است. از اینجا شروع کنیم که در حال حاضر میزان دستمزد یک بازیگر در سینمای ایران را چه عوامل و معیارهایی تعیین میکند؟ اصلا معیارهای مشخصی در این کار وجود دارد یا همه چیز بستگی به وضعیت فیلمی دارد که قرار است درش بازی کنید.
- دستمزد بازیگر را در واقع دو چیز تعیین میکند: یکی پولی است که مردم بابت تماشای او در یک فیلم میپردازند و با دیدن عکس و اسمش در تبلیغات فیلم به سینما میروند. اصطلاح سینماییاش این است که «بازیگر چهقدر گیشه دارد». به نسبت درآمدی که بازیگر برای تهیهکننده ایجاد میکند، بخشی از آن را به عنوان دستمزد میگیرد. وقتی بازیگر شناختهشده نیست یا مردم علاقهای به دیدنش ندارند، طبعا دستمزد چندانی هم نخواهد داشت. دوم این است که بازیگر چهقدر اعتبار هنری دارد. این اعتبار هنری هم البته به شکلی باز به همان موضوع دستمزد و گیشه برمیگردد. معمولا در سینمای ایران دو جور فیلم ساخته میشود؛ یکی فیلمهایی که اصطلاحا به آن ها میگویند فیلم تجاری. فیلمهایی که هدف اصلیشان جذب تماشاگر بیشتر و به تبع آن درآمد بیشتر برای تهیهکننده است. این فیلمها که به قصد سرگرمی صرف ساخته میشوند، بازیگرهای خاص خودشان را دارند که مردم بابت دیدن آنها در این فیلمها پول میدهند و قرار نیست بازیگر در این فیلمها کار عجیب و غریبی بکند یا فیلمها موضوع مهمی را مطرح کنند. گروه دوم فیلمهایی است که ورِ اعتباری و هنریاش به ورِ تجاری و درآمدزاییاش میچربد. معمولا این جور فیلمها تماشاگر عام ندارد و فروش آنچنانی نمیکند. در بهترین شرایط میتواند به فروش معقول و معمولی برسد. دستمزد بازیگرهای این فیلمها هم مثل فروش آنها معمولی و معقول خواهد بود. این بازیگرها اغلب اعتبار هنری و توان و تبحری در کار بازیگری دارند که به درد این فیلمها میخورد. من قاعدتا جزو این دسته از بازیگرها هستم. البته اگر بخواهم میتوانم تماشاگر را سرگرم کنم، ولی فکر میکنم آن فیلمها اغلب مثل روزنامه است که امروز خوانده میشود و فردا به درد سبزی پیچیدن میخورد. خیلی به ندرت پیش میآید که در جاهای خاصی روزنامهها نگهداری و آرشیو شوند، برعکس مجله و کتاب؛ ما روزنامهخانه نداریم، اما کتابخانه داریم. تفاوت این فیلمها هم همین حکم را دارد.
+ مرز بین این دو دسته بندی کجاست؟ اصلا مرز قابل تشخیصی دارند یا مثل اغلب موارد، این دستهبندی محل مناقشه و ابهام و سوال است؟ فیلمهایی که به قصد سرگرمی ساخته شده و ماندگار بوده و در عوض فیلمهایی با انگیزههای هنری و ظاهرا جدی که ناکام و فراموش شده از کار درآمده است. وقتی این مرزها دقیق نباشد، تعیین دستمزد برای بازی در آنها هم محل تردید خواهد شد. مثلا فیلمی به شما پیشنهاد میشود که هم اعتبار هنری خوبی دارد و هم به احتمال زیاد گیشه خوبی هم خواهد داشت. در این جور مواقع چه باید کرد؟
- پیچیدگیهایی که در این ماجرا میگویی درست است و گاهی این مناقشه پیش میآید، اما به طور کلی موضوع دستمزد بازیگر یک چیز توافقی بین بازیگر و تهیهکننده است. این وسط کارگردان هم در مواردی میتواند خیلی موثر و تعیینکننده باشد.
+ کارگردان در این توافقها چه نقش موثری میتواند داشته باشد؟
- کارگردان میتواند روی حضور یک بازیگرمعتبر برای یک نقش اصرار کند و بگوید فقط فلان بازیگر برای این کار جواب میدهد. تهیهکننده هم گاهی ناچار میشود به هر شکلی رضایت آن بازیگر را جلب کند.
+ بازیگر اعتباری هم اگر این موضوع را بداند، میتواند نرخ را بالا ببرد!
- بله، اما وقتی این جور موارد اعتباری پیش میآید دیگر بازیگر این کار را نمیکند، چون با این کارها به مرور آن اعتبار را از دست میدهد و در واقع سرمایهاش را از دست داده و به مسیری دیگرمیافتد. مثلا ممکن است برود به سمت فیلمهای تجاری...
- این اصطلاحهای تجاری و هنری هم البته خودش حکایتی است که هیچوقت درست روشن نشده و کلی مساله و اما و اگر دارد و خیلیها اصلا قبولش ندارند.
- ببین، وقتی از فیلم تجاری یا هنری حرف میزنم، قصدم این نیست که آنها را به خوب یا بد دستهبندی کنم. به نظر من فیلمهای تجاری و پرفروش باید باشد و فیلمهای هنری هم همینطور. بین هر کدام هم فیلمهای خوب و بد مختلفی سراغ داریم. فیلم تجاری و پرفروش اگر نباشد، سینماها بسته می شود و بازار کار تعطیل خواهد شد و اهل سینما بیکار می شوند. مردم تفریح و سرگرمی مناسب لازم دارند که اوقات فراغتشان را با آن بگذرانند و درد و رنجهای جامعه و مشکلات دوربرشان را نفهمند یا لااقل برای مدتی فراموشش کنند؛ فیلمهایی که این توانایی را دارند خیلی هم خوبند.
+ موقعیت شما در این تقسیمبندیها کجا قرار میگیرد و با هر کدام از این فیلمها چه نسبتی دارید؟
- الان موقعیتی برای من پیش آمده و به این مشهور شدهام که میگویند بعضی نقشهای پیچیده و سخت و عجیب و غریب فیلمنامهها را بدهیم به رضا کیانیان، چون او میتواند آنها را از کار دربیاورد. در واقع این موضوع برای من یک وجه تجاری خاص ایجاد کرده است.
+ یک جور «برند» سینمایی در کار بازیگری است.
- بله. سالها کوشش کردم که این اتفاق در سینما برایم بیفتد و حالا خوشبختانه چند سالی است که افتاده.
+ یعنی از همان ابتدا آگاهانه این مسیر را انتخاب کردید و جلو آمدید؟
- کاملا آگاهانه بود. میخواستم همه بگویند فلانی اینطوری است و این قابلیت ویژه را دارد که میشود روی آن حساب کرد.
+ یعنی دیگر کسی به خاطر کمبود بازیگر از نوشتن نقشهای خاص و عجیب و غریب نترسد و منصرف نشود، حتی اگر کوتاه باشد.
- دقیقا، حتی اگر یک نقش فرعی کوتاه باشد.
+ پس برای خودتان یک بازار کار اختصاصی درست کردید.
- به تعبیری همین است. چون بحثمان اقتصادی است میخواهم این را بگویم که بازیگرها مثل همه دنیا باید یک آژانس داشته باشند، مدیر برنامه و وکیل و مشاور داشته باشند، منتقد و مربی داشته باشد. بازیگر به چندتا آدم نیاز دارد که همیشه کنارش باشند و رهبریاش کنند که درست انتخاب کند تا مسیرهای غلط و پرت نرود و در کارش گُل کند و برود پشت ویترین. ما در ایران آژانس و مشاور و وکیل و این جور چیزها را نداریم. پس خودمان باید مدیر برنامههای خودمان باشیم و به جای مدیر برنامه و مشاور و کیل باید فکر کنیم که در آینده در این بازار چهکار باید بکنی تا موفق شوی.
+ شما به عنوان مدیر برنامههای خودتان چه کارهای ویژهای انجام دادید که به اینجا رسیدید؟
- به دو دلیل هیچوقت دوست نداشتم ستاره سینما بشوم؛ یکی اینکه شکل و قیافه ستاره را ندارم، چون ستاره عموما باید زیبا و خوش اندام باشد و من به نظر خودم زیبارو یا عضلانی نیستم، هر چند همیشه خودم را در فرم متناسبی نگه میدارم که بتوانم به قالب نقشهای مختلف بروم و آمادگی بدنی بازیگری را داشته باشم. وقتی این مشخصات را برای خودم ترسیم و تصویر میکنم، به این نقطه می رسم که حالا چه باید بکنم که بتوانم همیشه کار کنم و پیشنهاد نقش داشته باشم. پس به این جا رسیدم که باید نقشهای خاص و شخصیتهای پیچیده و گاهی عجیب و غریب را بازی کنم. چون این قدرت و توانایی را در خودم میبینم، با همین توان خودم را به سینما عرضه و معرفی میکنم که آهای سینمای ایران، اگر چنین بازیگری لازم داری، من هستم و اگر خریدارید جنسم را به شما میفروشم. امروز سینمای ایران این نکته را فهمیده و تا نقشهای آنچنانی و عجیب و غریب داشته باشد، دیگر وحشتی برای بازیگرش ندارند، چون میدانند رضا کیانیان هست.
+ این شکلی هم یک جور بازار کار تا حدودی مطمئن و اختصاصی برای شما جور شده و هم از طرف دیگر سینمای ایران هم میتواند به نقشها و شخصیتها و قصههای متنوعتری فکر کند.
- قاعده معمول سینما این است که بازیگرها فکر میکنند باید به سرعت گُل کنند و این گُلکردن را هم در قامت ستارهها میبینند، ستارههای جوان و زیبا و خوش قامت. همانطور که کانت میگوید هیچکس فکر نمیکند کمعقل است، خیلیها هم فکر میکنند زیبا و خوشهیکل هستند. منتها متوجه نیستند که این زیبایی با زیبایی تصویری و سینمایی فرق دارد. بعضیها هم راست میگویند و من خیلیهای شان را – چه زن و چه مرد - دیدهام که واقعا زیبا هستند، اما نه برای عکس و تصویر متحرک.
+ همان بحث همیشگی «فتوژنیک» بودن که اصلا معیارهای مشخصی ندارد. به قول سینماییها دوربین بعضیها را بیشتر دوست دارد.
- دقیقا. بعضی زیباییها اصلا فتوژنیک نیستند و بعضیها هم اصلا زیبا نیستند ولی خودشان اینطور تصور میکنند! اینها به خیال خودشان وقتی بازیگر شدند به سرعت باید ستاره شوند و دستمزدهای آنچنانی بگیرند و زندگیهای رویایی داشته باشند. تازه این هم با تصور غلط خودشان از وضع اقتصادی ستارههای سینماست، چون خبر ندارند در سینما واقعا چه خبر است.
+ در مورد این تصویر کاذب اقتصادی از دنیای بازیگری باید مفصل حرف بزنیم.
- حتما. قبلش این را بگویم که من به خیلیها در سینما و بازیگری مشاوره میدهم؛ یک جور مدیر برنامه مجانی و دوستانه. وقتی استعدادی در کسی میبینم طرف مشورتش می شوم که مثلا فلان نقش را قبول نکن و این یکی را انتخاب کن. حالا شاید خود طرف برعکس این عمل کند و این گاهی ناشی از توهم و تخیل غلط اوست. گاهی برایشان توضیح میدهم که در این نقش و در این داستان دیده نخواهی شد و گُل نمیکنی و بعد دیگر کسی برای این کارها سراغت را نمیگیرد. میگویم وارد این وادی نشو تا لااقل نفهمند به درد این جور نقشها نمیخوری تا شاید به درد جاهای دیگری بخوری! گاهی کسانی که به حرفم گوش نکردند، وقتی در مسیر انتخابی شکست خوردند، دوباره برمیگردند و میگویند راست میگفتی، از این به بعد حرفت را گوش میکنیم! حالا باید برگردیم به عقب و برسیم به نقطه صفر و دوباره یک راه دیگر را شروع کنیم و برویم جلو تا ببینیم چه پیش میآید.
+ شاید این سوال برای بعضیها پیش بیاید که شما چرا وقت و انرژی میگذارید و به بازیگرهای دیگر مشاوره مجانی میدهید؟
- طبعا عاشق چشم و ابروی طرف مشاورهام نیستم، بلکه میخواهم با این کار کمک کنم تا سینما رشد کند و به تعبیری جنس در سینما جور بشود. وقتی کلیت یک صنعت یا بازار رشد کند، سودش به جیب من هم میرسد. حتی گاهی به بعضیها پیشنهاد میکنم که راه و مسیر خودم را انتخاب کنند و ادامه بدهند، چون اصلا دلم نمیخواهد یک نفر باشم. وقتی تکثر به وجود بیاید تازه قدر و توان من بیشتر و بهتر دیده میشود.
+ یعنی فکر میکنید با وجود رقیب، امکان رشد بیشتری وجود دارد؟
- با وجود رقیب مجبورم کوشش کنم و توانایی و کارایی خودم را بالاتر ببرم تا روی دست آنها بزنم. این شکلی بازار کاری داریم که به انگیزه رقابت درش رشد میکنیم و این بازار پر رونقتر میشود. همیشه مغازهای که در محدوده بورس یک جنس است، سود بیشتر و بلند مدتتری میبرد.
+ حالا برویم سراغ تصویر کاذب و غلط دنیای ستارهها و بازیگری؛ مردم درهمه جای دنیا عموما فکر میکنند بازیگری سینما و ستارهشدن به معنای زندگی مرفه و رویایی و پول و دستمزدهای آنچنانی و افسانهای است. در حالی که ما میدانیم لااقل در سینمای ایران از این خبرها نیست، حتی تصویر ستارههای جهانی هم تصویر و آمار درست و دقیقی نیست.
- در سینمای قبل از انقلاب، دستمزد بازیگرهای درجه یک سینما خیلی خوب بود. مثلا وقتی بازیگری برای یک فیلم سیصد هزار تومان دستمزد میگرفت، با این پول میتوانست دوتا خانه بخرد یا شش هفتتا اتومبیل داشته باشد. الان این رقم زیر خط فقر محسوب میشود. حالا تصور کنید که یک بازیگر در سینمای فعلی چهقدر باید دستمزد بگیرد که پول خرید دو تا خانه را در بیاورد؟ در حالی که سیصد میلیون تومان در این روزها کل فروش مناسب یک فیلم در نمایش عمومی است که تازه فقط بخشی از آن به تهیهکننده می رسد. بگذار برگردیم و از اول شروع کنیم؛ فرض می گیریم که فیلمی در بهترین حالت و با استقبال آنچنانی مردم حدود یک میلیارد تومان فروش میکند...
+ ... که البته فروش رویایی برای یک فیلم در سینمای ایران است و فقط تک و توکی از فیلمها ممکن است به آن برسند.
- نصف این مبلغ مال سینمادارهایی است که فیلم را در سالنشان نمایش دادهاند. از پانصد میلیون باقیمانده هم بخشی بابت عوارض شهرداری و خانه سینما و وزارت ارشاد و هزینههای این چنینی پرداخت میشود. پس در بهترین شرایط میشود فکر کرد که یکسوم فروش فیلم به حساب تهیهکنندهاش برمیگردد، تازه این رقم منهای درصد پخشکننده و هزینههای تبلیغاتی فیلم است.
+ این رقم هم در بهترین حالت در یک پروسه یکساله به دست سرمایهگذارهای فیلم میرسد.
- داریم بهترین شرایط را فرض میکنیم، والا گاهی این برگشت سرمایه چند سال طول میکشد. در بهترین زمان و بهترین سالنها در بالاترین حد فروش ریالی، یک فیلم حدود یک سوم از فروش کلیاش را بهد از یک سال برمیگرداند. اگر فروش آرمانی یک میلیارد تومانی را هم مبنا بگیریم، سال بعد با یک سوم آن فقط میشود خرج تولید یک فیلم دیگر را جور کرد! الان یک فیلم معمولی حدود سیصد میلیون هزینه میبرد تا به اکران عمومی برسد. اگر تهیهکننده و سرمایهگذار این پول را بدهد و دستمال کاغذی بخرد، سال بعد چهقدر سود برده است؟ هر محصولی که بخرد و سال بعد بفروشد بیش از این سود را دارد، حتی اگر پولش را به بانک بسپرد. البته این جا داریم درباره روال طبیعی و گردش مالی درست و رسمی حرف میزنیم. روال غیر طبیعی این کار یک ماجرای دیگر است که موضوع بحث ما نیست، هر چند در شرایط فعلی همه چیز روال غیر طبیعی دارد. چون ما در کشوری با تورم بالا زندگی میکنیم و این تورم هم هر سال «متورم»تر میشود، بنابراین روالهای غیر طبیعی حرف اول را در هر بازاری میزند که ربطی به من و ما و موضوع این گفتوگو ندارد. نتیجه آن حساب و کتاب طبیعی این است که وقتی در کل گردش مالی سینما پول افسانهای و عجیب و غریبی نیست، چرا باید فکر کنیم که بازیگرها دستمزدهای افسانهای میگیرند؟ در مورد روال غیر طبیعی هم طبعا بازیگر دخالت چندانی ندارد که بتواند پول غیر طبیعی بخواهد یا بگیرد؛ میبینید که قضیه خیلی ساده است.
+ ولی به هر حال نمیشود از این موضوع گذشت که عموم مردم تصور میکنند شماها خیلی وضع مالی خوبی دارید و زندگیتان مرفه و آنچنانی است.
- گاهی در خیابان از مردم میشنوم که «شما که ماشاالله وضعت خیلی خوب است.» جواب میدهم آره خدا را شکر! بعد میپرسند که چهقدر دستمزد میگیری؟ میگویم اول یک سوال من را جواب بده تا بعد بگویم چهقدر میگیرم. سوالم این است که شما در سال چند بار سینما میروید؟ معمولا جواب میدهند که ای بابا با این گرفتاریها که نمیشود سینما رفت و خلاصه یک روضه مفصل میخواند تا بگوید چرا سینما نمیرود. بعد میگویم حالا که تو پول برای سینمارفتن نمیدهی، تهیهکننده از کجا باید دستمزد آنچنانی به من بدهد؟ بعد هم طرف دیگر پی سوالش را نمیگیرد و خداحافظی میکنیم و میرویم پی کارمان.
+ پس به طور کلی باید به این نتیجه برسیم که یک بازار و اقتصاد معیوب و ضعیف در سینمای ایران وجود دارد که بازیگر هم جزئی از آن است.
- دقیقا. قبل از انقلاب، تهران 350 سالن سینما داشت. امروز که جمعیت تهران سه برابر شده، تعداد سالنهای سینما به صدتا هم نمیرسد؛ یعنی یک سوم قبل از انقلاب.
+ تازه دو سوم این یک سوم هم که اصلا سالن سینما نیست و نمیشود داخلش شد.
- آها، پس چند تا یک سوم را باید در هم ضرب کنیم تا تفاوتها معلوم شود. به قول شما اغلب این سالنها هم نه صدا و تصویر مناسبی دارد و نه تهویه و نظافت و کلی چیزهای دیگر. الان سه چهارتا سالن در تهران وجود دارد که میشود با خیال راحت با زن و بچه رفت و در آن فیلم دید. یکی از دلایل اصلی اقتصاد معیوب سینما هم همین است که محل عرضه محصول تولیدی وجود ندارد. مثل اینکه این همه کارخانه شیر و لبنیات داشته باشیم، اما بقالی و سوپر مارکتی نباشد که بشود از آن خرید کرد. تازه مکانهای عرضه فعلی هم کهنه و معیوب است، مثل بقالی کهنه و کثیف و درب و داغانی که ما ازش شیر نمیخریم چون ممکن است شیرش فاسد باشد! در شکل درستش، مثلا در هالیوود، فیلم تولید شده گاهی همزمان در سه هزار سالن نمایش داده میشود. حداقل در شرایط معمولی در هزار سالن اکران میشود و طبیعی است که تماشاگر دارد و فروش نجومی دارد و اقتصاد پویا و بزرگی خواهد بود. آماری هست که میگوید همین «سینما فرهنگ» خودمان از لحاظ جذب تماشاگر، هشتمین سالن سینمای دنیاست. این آمار حیرتانگیزی است که نشان میدهد اگر محل عرضه درستی داشته باشیم، سینما تماشاگر زیاد دارد. حالا اینکه چرا نداریم، نمیدانم و دلایلش برمیگردد به همان اقتصاد و بازار معیوب وبیماری که داریم دربارهاش حرف میزنیم. پیشنهادم به این مجله به عنوان یک مجله تخصصی اقتصادی این است که همین موضوع را به بحث بگذارد که چرا سالن سینمای خوب و قابل قبول نداریم. سینمای خوب یعنی مکانی شیک و تمیز و لذتبخش برای گذراندن چند ساعت وقت و خوردن و نوشیدن و تماشای فیلم با صدا و تصویر خوب و صندلی راحت و متصدیان حرفهای و محترم.
+ و همه اینها یعنی گیشه مناسب و درآمد خوب برای تهیهکننده و سرمایهگذار فیلم که طبعا میتواند بخشی از آن هم نصیب بازیگر فیلم بشود.
- حالا ما هیچکدام از اینها را نداریم، اما مردم یکسری داستان و افسانه از سینمای قبل از انقلاب یا سینمای هالیوود شنیدهاند و بر مبنای همانها چنین تصور غلطی از زندگی بازیگرها دارند. تازه در هالیوود هم یک ستاره وقتی به باشگاه بیستمیلیون دلاریها میپیوندد – یعنی دستمزدش برای هر فیلم به این رقم میرسد – بخش عمدهاش مالیات و هزینههای جانبی است.
+ چند وقت پیش گزارش جالب و پر جزییاتی خواندم درباره اینکه بازیگرهای هالیوود در نهایت از این بیست میلیون دلار در بهترین شرایط چیزی حدود هفت میلیون دلارش را میتوانند به حسابشان واریز کنند.
- این بهترین حالتش است. پس آن رقمها هم افسانه است و با رقم واقعی خیلی تفاوت دارد، اما بالاخره همین پول هم در آمریکا یعنی یک زندگی عالی و رویایی.
+ به این خاطر که محاسبهها میگویند فلان ستاره هالیوود در طول یک دهه چیزی حدود یک میلیارد دلار به کمپانی طرف قراردادش سود رسانده و این درصد از سود حق مسلم اوست.
- یک تحقیق در آمریکا درباره بازیگرها دیدم که مثلا محاسبه کرده بودند که تام هنکس بیشتر از درآمد نفت ایران برای کشورش درآمدزایی داشته است! این یعنی چه؟ یک بخش آن جمع و تفریق رقم فروش فیلمهای او در سطح دنیاست. بخش دیگرش حضور او در تبلیغات فلان محصول آمریکایی است که در آمد ملی کشور را بالا میبرد. یک ور دیگرش رقمی است که هر کشوری باید هزینه کند تا خودش را به دنیا معرفی کند و بودجههای کلانی که صرف شناساندن فرهنگ و اسم کشورها میشود. اسم تام هنکس به طور مشخص بخشی از این هزینهها را حذف میکند و اتوماتیک هر بار که نام او در جایی میآید، رقمی به حساب کشورش واریز میشود؛ این آمار و ارقام پیچیده را محققان به دقت بررسی و محاسبه کردهاند و کلی جزییات دیگر دارد که من و شما نمیدانیم. حالا تصور کنید که هالیوود چندتا تام هنکس و بالاتر از تام هنکس دارد و چند برابر درآمد نفت ایران دارد به جیب دولت آنها سرازیر می شود؛ شبیه همین معادلات در سینمای هند و بالیوود هم وجود دارد. این هم یک سوژه دیگر برای مجله اقتصاد و زندگی. مقوله اقتصاد سینما در شرایط امروز بحث خیلی خیلی پیچیدهای است و به همین راحتی نمیشود از کنارش گذشت یا دربارهاش حرف زد، آنهم ما که در زمینه اقتصاد دانش چندانی نداریم . اینها نیاز به سمینار و تحقیق دارد و دولت باید به عنوان درآمد ملی رویش سرمایه گذاری کند و کار تحقیقاتی و آکادمیک میخواهد.
+ همه اینها از نگاه عموم مردم نادیده گرفته میشود، اما وقتی به زندگی بازیگرها میرسیم تصور میکنند که باید آدمهای ثروتمند و مرفهی باشند، چون نمونههای اصلیاش در یک شرایط درست و منطقی این جوری هستند.
- یکی از برنامههای پرطرفدار تلویزیونی دنیا برنامهای است به نام «ثروتمند و مشهور» (Rich & Famous). در این برنامه هر بار سراغ یکی از آدمهای معروف مثل بازیگر و خواننده و ورزشکارها میروند و جزییات زندگی و خانه و امکانات آنچنانیشان را نشان می دهند. چند سال قبل یکی از آشنایان ما با خانواده از آمریکا مهمان ما بودند. فرزند آنها نمیدانست من بازیگرم و در ایران مشهور هستم. وقتی دید مردم در کوچه و خیابان به من سلام میکنند و طرفم میآیند، پرسید که تو اینجا مشهوری؟ گفتم آره. بعد عکسم را که روی جلد مجلهها و سردر سینما و بیلبوردها دید و گفت تو خیلی مشهوری، پس حتما ثروتمند هم هستی. او خانه ما مهمان بود و زندگی من و آپارتمان 120 متری من را دیده بود، اما به خاطر همان تصورات رسانهای باز هم خیال میکرد چون Famous هستم پس لابد حتما Rich هم باید باشم! حتی فکر میکرد در آن برنامه هم بودهام و کلی با من عکس گرفت که ببرد و به دوستهایش پز بدهد. نمیتوانستم برایش توضیح بدهم که ما در ایران نصفه اولش را هستیم، اما بخش دوم را شرمنده! وقتی کل گردش مالی سینمای ایران در سال هفت هشت میلیارد تومان است، چهقدرش به منِ بازیگر میرسد؟
+ اما عجیب است که این دو دوتا چهارتای ساده را نمیشود برای اغلب مردم توضیح داد و قانعشان کرد که بازیگری آن دنیای افسانهای مورد نظر شما نیست.
- من گاهی تاکسی یا مترو و اتوبوس سوار میشوم و اتومبیل شخصیام هم که میدانی، همین پاترول است. اما مردم که به من میرسند میگویند آقا شما چرا دیگر تاکسی یا مترو سوار شدهاید؟ تازه وقتی هم سوار اتومبیل خودم هستم میگویند این ماشین فیلمتان است دیگر، خودتان لابد بنز دارید! من باید چه جوابی بدهم؟ اگر بگویم همین را دارم که باور نمیکنند و اگر بگویم بنز را خانه گذاشتهام که دروغ گفتهام. پس مجبورم با خنده و شوخی حرف را عوض کنم و رد شوم. شاید هم مردم تقصیری ندارند و بر فرض بازیکنان فوتبال را میبینند که اتومبیلهای آخرین مدل گرانقیمت سوار میشوند و در ذهنشان مقایسه میکنند. جالب است که یک بار ماشینم را برده بودم تعمیرگاه. مکانیک آنجا گفت «آقا کیانیان! نمیدانی دیروز فلان فوتبالیست آمد اینجا چه ماشینی داشت.» معلوم بود حسابی حیرت کرده بودند. بعد برگشت گفت «خوش به حال شماها» و اصلا نگاه نکرد که ماشین من یک پاترول مدل 78 است! آنها در تصوراتی هستند که باعث میشود واقعیت جلوی چشمشان را هم نگاه نکنند. من مخالف نیستم که فکر کنند آدم پولداری هستم، چون این جوری بیشتر آدم را تحویل میگیرند! یک بار سوار هواپیما بودم که خانمی درآمد و گفت من میدانم خانه شما کجاست. گفتم خوش به حالتان. بعد شروع کرد به آدرس دادن و با جزییات گفت که خانه شما در زعفرانیه 1800 متر است و باغ دارد و حتی نقشه خانه را هم برایم کشید.
+ این خانه زعفرانیه شما بهغیر از آن خانهای است که دو کوچه پایینتر از ما دارید و در آن زندگی میکنید؟!
- آره دیگر. این یکی دیگر است! آن خانم آنقدر این قصر فرضیاش را باور داشت که نمیشد هیچ توضیحی بهش داد تا قانع شود. او همچنان در تصوراتش فکر میکند من صاحب چنین خانهای هستم و کاریاش هم نمیشود کرد.
+ این در شرایطی است که زندگی آدمهای مشهور به دلیل همین شهرت و معروفیت هزینهها و خرجهایی دارد که دیگران لازم نیست بپردازند. شما ناچارید لباس خوب بپوشید، رستوران خوب بروید و انعام خوب بدهید، موقع خرید چانه نزنید و اجناس لوکس بردارید. پسر شما در مدرسه به عنوان فرزند یک بازیگر معروف جور دیگری بهش نگاه میشود و... خلاصه خرج و برج زندگیتان به اجبار غیر معمولی است، در حالی که درآمدها معمولی است.
- اینها همه ویژگی توی چشم بودن و در ویترین بودن است، در حالی که یک تاجر معتبر بازار ممکن است با دمپایی راه برود و معاملههای میلیاردی بکند. بگذار یک مثال بزنم؛ سال 1367 ، قبل از شهرت در سینما، در مرکز هنرهای نمایشی به صورت کارمزدی کار میکردم و ماهی پنجهزار تومان حقوق میگرفتم. کارهای جانبی مثل پوستر کشیدن و ویرایش کتاب و از این جور کارها هم میکردم و درآمدی معمولی داشتم. کارخانه روغن نباتی قو از من خواست بروم آنجا و ماهی یک بار با کارگران کارخانه برای فعالیتهای فوق برنامه فرهنگی تئاتر کار کنم. راننده مینیبوسی که دنبال من میآمد، لباسش کثیف بود و دمپایی میپوشید و خلاصه سرووضع ناجوری داشت. آنقدرهم مرا تحویل میگرفت که انگار چه خبر است. یک بار گفت خوش به حال شما که چه زندگی خوبی دارید. پرسیدم تو حقوقت چهقدر است؟ گفت هشتهزار و خوردهای تومان. با بن کارگری و عیدی و پاداش و اضافه کاری حساب کردم و دیدم حدود بیست هزار تومان در ماه درآمد دارد. پرسیدم میدانی من ماهی چهقدر حقوق میگیرم؟ ماهی پنجهزار تومان.
+ نکته دیگر هم این است که بازیگری درآمد ثابت و مشخص مطمئنی ندارد و ممکن است سال به سال تغییر کند.
- شما فرض کنید که یک بازیگر در یک سال سه یا چهار فیلم بازی کند و برای هر کدام هم دستمزد خوبی حدود ده میلیون تومان بگیرد. در سال میشود چهل میلیون که وقتی این رقم را تقسیم بر دوازده کنید به درآمد ماهانه مشخصی میرسید. فرض را بر این میگیریم که این بازیگر پنج سال هم توی بورس باشد و هر سال همینقدر کار کند، اما سال ششم دیگر محال است. همه این اعداد را در هم ضرب و تقسیم کنید و ببینید بازیگر معروف و پرکار سینمای ایران در بهترین شرایط بعد از پنج سال کار مداوم چهقدر پول خواهد داشت و چهقدر هزینه دارد و برای آیندهاش چه باید بکند؛ آیندهای که دیگر کار و درآمدی ندارد.
+ تازه آنهم بدون آینده مطمئن و تامین در دوران بیکاری و بیمه و حمایتهای اینگونه.
- تضمین آینده که اصلا وجود ندارد. بازیگری سینما مثل شغل کارگری فصلی است که دور میدان مینشینند و یکی میآید از بینشان انتخاب میکند و بقیه ممکن است تا شب کسی سراغشان نیاید. هر وقت سال تازه شروع میشود، اکثر آدمهای صنفهای مختلف سینما دچار افسردگی شدید میشوند، چون معلوم نیست آن سال کار داشته باشند یا نه. اگر از همسرهای ما سوال کنید متوجه میشوید که در این مقطع چه بحرانی را میگذرانیم. من سال 1379 نه در فیلمی بازی کردم و نه سریالی. یک سال تمام بیکاری که باید ضرب و تقسیم کنیم، به علاوه افسردگی و سرخوردگی. این شکل واقعی آن رویاها و افسانههایی است که درباره بازیگری میگویند.
+ چرا دستمزدهای بازیگران و عوامل سینما در ایران هیچ وقت معلوم و مشخص نیست و کسی نمیداند فلان بازیگر یا فیلمبردار برای فلان فیلم بالاخره دقیقا چهقدر دستمزد گرفته؟
- به همان دلیل که شما امکان ندارد درآمد یک کاسب بازاری یا یک پزشک را بفهمید. یکی از دلایلش پنهانکاری جوامع سنتی است، چون فکر میکنند اگر بقیه بفهمند چهقدر پول درمیآورند چشمشان میزنند یا دولت میآید و بخشی از آن را میگیرد. قبلا مالیات در ایران معنی نداشت و تازه دارد شکل قانونی و متمدنانه پیدا میکند. در ایران وقتی می روند دیدن نوزاد میگویند واه واه چه بچه زشتی! این یعنی چهقدر خوشگل است اما ما نمیگوییم که چشم نخورد. دلیل دیگرش این است که آنقدر روابط و مناسباتش پیچیده و بیقانون و بی حساب و کتاب است که هیچ تعرفه مشخصی ندارد. کلینتون بعد از ریاست جمهوری دعوت شد برای بازی در یک فیلم. سندیکای بازیگران آمریکا اعلام کرد که دستمزد کلینتون پانصد هزار دلار است، چون بازیگر نیست حتی اگر رییسجمهور بوده باشد. شغلی که سندیکا ندارد میشود کارگر فصلی؛ تا وقتی کار دارد و زور بازو دارد پول در میآورد و هر وقت توان و زوری نداشت معلوم نیست سرنوشتش چه میشود. مردم دوست دارند فرض کنند دستمزد ما افسانهای است. من میگویم خدا کند اینطور بشود، اما فعلا که متاسفانه نیست.
+ نکته دیگر درباره اقتصاد بازیگری این است که شما سهمی از فروش فیلمها ندارید. بازیگر چه فیلمش بفروشد و چه شکست بخورد، فرقی به حالش نمیکند.
- در سینمایی مثل آمریکا دستمزد بازیگر فقط بخشی از درآمدهای اوست. بخش دیگر سود فیلم است که وقتی از حدی بالاتر میرود به بازیگر هم درصدی تعلق میگیرد. تعداد نمایش و اکران مجدد و نمایش خارجی هم جزو درآمدهاست...
+ علاوه بر اینها سودهای خوبی از فروش محصولات نمایش خانگی و اسباببازی و لوازم و تیشرت و لباسهای تبلیغی فیلم و بازی کامپیوتری و صد جور محصول جنبی دیگر به دست میآید که در سینمای ایران اصلا معنی ندارد. آنجا اگر بازیگر در فیلمهای پشتصحنه که با نسخه DVD فیلم عرضه میشود حرف بزند پول میگیرد...
- حتی برای مصاحبه با نشریات هم پول میگیرند، اما در ایران اصلا معنی دارد که من برای مصاحبه از شما پول بگیرم؟! چون آن مجله هم آنقدر درآمد ندارد که بخواهد به من هم پول بدهد.
+ در شرایط فعلی و با تغییر اوضاع، وقتی اشکال متنوع نمایشهای خانگی دارد در ایران باب میشود و کلی چیز دیگر، میشود از طریق انجمنها و صنوف خانه سینما کاری کرد که مثلا بخشی از فروش رایت فیلم به بازیگر برسد یا لااقل برای حرفزدن درباره فیلم در پشتصحنه پول بگیرد و این قبیل کارها قانونمند و دارای تعرفه بشود.
- بارها قرار بوده در خانه سینما این اتفاق بیفتد. من جزو کسانی هستم که اساسنامه خانه سینما را نوشتند. در نوشتن اساسنامه انجمن بازیگران و فیلمنامهنویسان و طراحان صحنه هم دخیل بودم. همه این حرفها زیر مجموعه موضوع «امنیت شغلی» در اساسنامهها آمده، ولی چهطور میشود از تهیهکنندهای که بعد از دوسال به سرمایه اولیهاش رسیده توقع داشت این پولها را به عواملش بپردازد؟ وقتی اقتصاد بیمار است، اینها کاربردی نمیشود، در حالیکه اقتصاد سالم خود بهخود تعرفههایش را با خودش میآورد. فعلا فقط باید خوشحال باشیم که مثلا اگر از DVD فلان فیلم در بازار استقبال شد، این پول بر اثر گردش در بازار سینما در بلند مدت تاثیر بگذارد و کار رونق بگیرد. خدا کند همه فیلمها و DVD ها بفروشند تا پولی وجود داشته باشد که تهیهکننده بتواند فیلم بعدی را بسازد که ما هم در آن بازی کنیم.
+ یکی از دلایلی که شما برای این گفتوگو انتخاب شدید این است که جزو معدود بازیگرانی هستید که در این بازار آشفته و بیمار توانستهاید از پس معادله پیچیده «اعتبار و اقتصاد» بربیایید؛ یعنی تعادلی برقرار کردهاید که هم اعتبار هنریتان حفظ شود، هم محبوبیت عام داشته باشید و هم بیکار نمانید. چهطور به این تعادل رسیدهاید و توانستهاید حفظش کنید؟
- در واقع تعادلی بین اعتبار و اقتصاد وجود ندارد و من بیشتر نان اعتبارم را میخورم تا اقتصادم را. تعادل نسبی که ازش حرف میزنی این شکلی به دست میآید که همیشه وقتی فیلمی به من پیشنهاد میشود، دستمزد معقول و منصفانه آن را محاسبه میکنم و با رقم از پیش تعیینشده پای مذاکره میروم. برعکس بعضی از همکاران رقمی نمیپرانم که مطمئن باشم نمیشود و بعد ناچار شوم آنقدر کوتاه بیایم که رویم نشود رقم نهایی را بگویم. ما طبق عادت موقع بستن قرارداد باید با تهیهکننده چانه بزنیم و روضه مفصلشان را هم گوش کنیم؛ این روضه و چانه جزو مراحل قرارداد است. اوایل با این که رقم پیشنهادیام معقول بود، باز مجبور بودم گوش کنم و دلم به حالشان ریش میشد و ناچار میشدم تخفیف بدهم. به مرور یاد گرفتم که وقتی رقم مناسب است، چانه و روضه معنا ندارد. حالا وقتی آن حرفها شروع میشود، گوش نمیکنم و حواسم را میدهم به موضوعهای دیگر. بعد که میگویند حالا چه کنیم؟ جواب میدهم ببخشید من گوش نمیکردم! در نتیجه به مرور به این معروف شدم که با فلانی چانه نزنید، چون خودش قیمت درستی میگوید. الان دیگر با بعضی از فیلمسازان و تهیهکنندهها اصلا حرف پول نمیزنم و آنها خودشان رقم دستمزد من را میدانند و در قرارداد مینویسند و میپردازند. یک داستان اینجا بگویم که شرح مفصلش را نوشتهام و زمانی اگر فرصتش باشد چاپ میکنم؛ آن موقع موضوع ممنوعالکار شدن بازیگرها رایج بود که حالا خوشبختانه خیلی اوضاع فرق کرده است. برای بازی در یک پروژه دولتی دعوتم کردند و من دستمزدم را گفتم. جواب دادند این رقم خیلی زیاد است و ما یکسوم این را میدهیم. گفتم یک سوم دستمزد بدهید و دوسوم دیگر را به دلیل نقشی که قرار است بازی کنم بدهید! بعد از چند بار رفتن و آمدن گفتم یک ریال کمتر نمیگیرم چون رقم معقولی گفتهام. چند وقت بعد رفتم بنیاد فارابی که آقای سید محمد بهشتی مدیرش بود. ایشان پرسید تو در این فیلم برای چند روز کار چهقدر دستمزد خواستی؟ جواب دادم و ایشان مثل شخصیتهای کارتونی قرمز شد. فوری به منشی گفت شماره فلانجا را بگیرید و دعوایی کرد و گوشی را گذاشت. گفتم چه اتفاقی افتاده و گفت تهیهکننده آن فیلم به آقای انوار نامه نوشته که کیانیان برای نصف مدتی که خودت الان گفتی، سه برابر مبلغی که گفتی درخواست کرده! و بعد از فارابی خواسته بودند که به این دلیل من را ممنوعالکار کنند.
+ یعنی ممکن بود بی خبر از همه جا ممنوعالکار بشوید و مسیر زندگی و حرفهتان تغییر کند. اتفاقی که ممکن است برای بازیگرهای دیگر به اشکال دیگرش افتاده باشد.
- آقای بهشتی گفت شرح این ماجرا را بنویس و به ناظر تولید فیلم بده. من پانزده صفحه نوشتم و ضمیمه پرونده شد و از خطر ممنوعالکار بودن جستم. دقیقا فردای همان روز برای فیلم دیگری دعوت شدم و همان مبلغ را گفتم و پنج دقیقه طول نکشید که قرارداد بسته شد و چک پیشپرداخت را گرفتم. مدیر تولید فیلم گفت برای این نقش فلان قدر در نظر داشتیم که از مبلغ من بیشتر بود. گفتم اگر شما این رقم را میگفتید باز هم همین چیزی را که گفتم میگرفتم، چون دستمزد معقول من همینقدر است. وقتی هم که دستمزد پیشنهادیام برای فیلمی زیاد است، سعی میکنم کمک کنم تا بازیگر دیگری با دستمزد متناسب بودجهشان پیدا کنند که کار لنگ نماند و تولید فیلمها نخوابد. چون اعتقاد دارم چرخ سینما باید بگردد تا من هم بتوانم از آن درآمد داشته باشم. به همین دلیل هم هست که از حضور کارگردان و بازیگر تازه استقبال میکنم. هر چه فیلمساز و بازیگر بیشتر شود این حرفه رونق بیشتری خواهد گرفت. پیش آمده که برای یک کارگردان اول بدون هیچ دستمزدی بازی کردم و کمک و مشاوره دادم که او بتواند وارد سینما شود و این یعنی کار زیادتر و بازار گستردهتر. وقتی کارگردانی با این کمک وارد سینما شد، فیلمهای بعدی را با وضع بهتری میسازد و من را هم برای بازی در فیلم دعوت میکند.
+ در این شرایط بیحساب و کتاب، شما به عنوان بازیگر در حرفهتان امکان مانور هم پیدا میکنید و مثلا برای بازی در فیلمی که دوست دارید، یا نقشی که آرزویش را داشتید و کار کردن با کارگردانی معتبر و مهم که هر چند سال یک بار فیلم میسازد، میتوانید از دستمزدتان بگذرید یا کوتاه بیایید. در مقابل هم گاهی به دلیل نیاز اقتصادی در فیلمهایی که دوست ندارید بازی کنید و با دستمزد بالا این عدم علاقه را جبران کنید.
- خوشبختانه خدا را شکر که تا به حال مجبور به این کار نشدم. همیشه بخشی از انگیزههایم برای بازیگری علاقه به نقش و فیلم بوده. چون من شغلهای جنبی در حوزه سینما دارم که باعث میشود لنگ نمانم. مشاوره کارگردانی میدهم، انتخاب بازیگر و بازیگردانی میکنم، طراحی صحنه میکنم، مقاله مینویسم.
+ کتاب هم منتشر میکنید و خوشبختانه در این بازار آشفته کتاب انگار به چاپ دوم هم میرسد که خودش اتفاق جالبی است.
- چندوقتی است که اینطور شده. همه این شغلها هم حول و حوش بازیگری دور میزند. در حقیقت «بازی» کسب و کار من است. هنوز مجبور نشدم در تلویزیون سریالی بازی کنم که دوست ندارم.
+ آنهم در شرایطی که تلویزیون بازار وسوسهکنندهای برای بازیگران سینما شده.
- به شدت وسوسهکننده است. میخواهم بگویم در شرایط بیمار اقتصاد بازیگری سینما، تلویزیون دارد دستمزدهای خیلی خوبی به بازیگرها میدهد. به همین دلیل هم گاهی بازیگرهایی که در تلویزیون معروف می شوند، موقع آمدن به سینما دچار افسردگی میشوند یا میگویند سینما صرف ندارد. بارها دیدهام که رقمهایی میگویند که در حوزه سینما خندهدار است، چون چنین پولی اصلا در سینما وجود ندارد. این خود به خود باعث تشتت میشود. اصلا بد نیست که تلویزیون دارد دستمزدهای خوبی میدهد، خیلی هم خوب است. اما کاش سینما هم به جایی برسد که بتواند با آن برابری کند و تعادلی بین این رسانهها ایجاد شود. کار خیلی خوبی که آقای ضرغامی میکند این است که موقع تصویب بودجه سریال فهرست بازیگرها را هم میخواهد. اگر ببیند بازیگر خوب ندارد، گروه را موظف میکند تا با بازیگرهای خوب و معتبر کار کنند و سطح کار برنامهسازی بالا می رود و تولیدکننده تلویزیون یاد میگیرد که با حرفهایها کار کند نه این که هر کسی که از راه رسید بتواند بازیگر تلویزیون شود؛ جریانی که یک دوره به شدت رواج داشت.
+ بخش اول سوالم درباره این بود که ممکن است به دلیل علاقه به فیلم یا کارگردانی از دستمزدتان صرفنظر کنید. این یک جور کار غیرحرفهای و غیر صنفی نیست؟
- من هیچوقت زیر قیمت دیگران پول نمیگیرم. هیچوقت بازار شکنی و قیمتشکنی نکردهام.
+ اما گاهی فیلمسازها یا تهیهکننده و تولیدکنندهها به دلیل اعتبار و اسم و رسم یک کارگردان، بازیگرها و سایر عوامل را ناچار به قیمتشکنی و کنار آمدن میکنند.
- من زیر بار این جور قیمتشکنیها نمیروم و در این فیلمها کار نمیکنم.
+ حتی برای نقش یا کارگردانی که آرزو داشتید با او کار کنید؟
- هر کاری باید استانداردی از شرافت داشته باشد. اگر تهیهکنندهای به صرف یکسری از نامها بخواهد این شرافت حرفهای را خدشه دار کند قبول نمیکنم، حتی اگر حضور در آن فیلم و آن نقش رویایم باشد. قشنگی رویا به شکل درست تحقق آن است، والا یک رویای ناقص الخلقه بیشتر به کابوس شبیه است. شده که در فیلمی برای کارگردان معتبری مجانی بازی کردهام، اما این یک جور ادای دین و احترام بوده است. قطعا بار دوم برایش مجانی بازی نمیکنم.
+ اما ناخودآگاه ممکن است به این شبهه دامن بزنید که کار در فیلم فلان کارگردان با دیگران فرق دارد و باید از پولش گذشت.
- این دیگر مشکل خودشان است و من هم مصلح نیستم که بخواهم دیگران را به راه راست هدایت کنم. این کار وظیفه کسان دیگری است. من هم برای کارگردان اول مجانی بازی کردهام و دو مورد هم برای کارگردان آخر مجانی کار کردم که ادای دین کرده باشم و دیگران هم در آن فیلم همین کار را کردهاند. هستند کارگردانهایی که میگویند این فیلم «من» است و انتظار دارند با دستمزدی کم کار کنم. من هم جواب میدهم که من هم «من»ام، نیم من نیستم! بازیگر نیم من بیاور تا برایت بازی کند. حتی آن موقع که هنوز مشهور و دیده نشده بودم، خودم میدانستم که منم ، مثل آن جوک مشهدی معروف! این شکلی است که بعضی از آن کارگردانها هیچ وقت سراغ من نیامدهاند.
+ بحث آخرمان درباره ستارههای سینماست. در مناسبات نابهسامان این حرفه، یک ستاره با فروش یک فیلم اوج میگیرد و دستمزدش به سقف می رسد و با شکست تجاری فیلم بعدی ممکن است سقوط کند و به کف بیاید. این هم از تبعات اقتصاد غلط سینمای ماست.
- بارها این اتفاق افتاده، چون هنوز در سینمای ایران تصور میکنند بازیگر به خودی خود باعث فروش می شود. به مجموعه پارامترهایی که به بازیگر برای درخشش در یک فیلم کمک کرده نگاه و توجه نمیکنند.