بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

بیزبلاگر- BETA

بیزبلاگر: در باره بازار، تجارت، سرمایه، زندگی و کسب وکار از نگاه فرزاد زمانی!- آنچه دیروز نمی دانستم!

عکس فوری از چند فروشنده


1- یکی از مهمترین خصوصیات بسیاری از مغازه داران ایرانی این است که اصولا به همه کاری وارد هستند جز فروش. چند روز پیش با یکی از دوستان به یک کتاب فروشی رفتیم تا چند تا روان نویس بخریم، فروشنده جوان و تر تمیز بود و کار خاصی هم نکرد اما وقتی از مغازه بیرون آمدیم گفتیم:"طرف تنها کاری که بلد نبود کتابفروشی بود". از مغازه که بیرون آمدیم شروع کردیم به تماشای ویترین مغازه و در همین حین فروشنده جوان از مغازه بیرون آمد و در مغازه را قفل کرد و رفت. ما هم چند لحظه بعد از ویترین دل کندیم و راه افتادیم طرف آب میوه فروشی که دو سه مغازه آن طرف تر بود. وارد مغازه که شدیم، دیدیم کتابفروش جوان پشت دخل آبمیوه فروشی ایستاده(آب میوه فروشی و کتاب فروشی مال یک نفر است). بعدا که با خودم رفتار فروشنده را در کتاب فروشی مرور کردم متوجه شدم که تمام تلاش فروشندگی اش در حد تلاش یک فروشنده آب میوه بود: یک نفر وارد مغازه شود، بگوید یکی از این دو تا از اون، چقدر شد؟ بفرمایید. وسلام...
2- امروز عصر رفتم سر کوچه مان روزنامه بخرم، سر راه هم داشتم ویترین مغازه ها را می دیدم. وارد فروشگاه "جوردانو" شدم، از یکی از تی شرت ها را که در قفسه بود خوشم آمد، برداشتمش تا بازش کنم و ببینمش، دیدم یک نفر از ته مغازه داد می زنه "بازش نکنید،دوباره باید تا بزنمش، اگه می خواین ببینینش برین تو ویترین ببینینش"...
از روزنامه فروشی که بر می گشتم، از جلوی فروشگاه "هنگ تن" رد شدم، رفتم تو تی شرت ها و پیراهن هایش را نگاه کردم، یکی از فروشندگان جوانش جلو آمد و خوش آمد گفت و خواست راهنمایی کند. تشکر کردم و گفتم فعلا دارم تماشا می کنم. کمی دورتر ایستاد و من پیراهن های مختلف را نگاه می کردم، یکی از تی شرت ها را که در قفسه و تا شده بود، برداشتم تا ببینمش، فروشنده نزدیک شد و مشابه تی شرتی که دستم بود را برداشت و باز کرد و نشان داد و بعد با ادب گفت: "دوست دارین همین رو پرو کنین،رنگش رو دوست دارین؟ 8 تا رنگ دیگه هم داره." گفتم نه این یکی قفسه رو هم ببینم بعد تصمیم گیری می کنم.
قفسه بعدی را هم دیدم و چیزی توجهم را جلب نکرد، فروشنده هم متوجه این موضوع شد. سریع رفت از یکی از قفسه ها چند تی شرت که شبیه به آن تی شرتی که اول برداشته بودم تماشا کنم برداشت و آورد و شروع کرد به باز کردن و نمایش دادنشان و در همین حین تی شرت اولی را هم آورد و گفت"این جوری راحت تر می تونید مقایسه کنید"... خلاصه اینکه انتخاب کردم و خریدم.
همه این ماجرا 3 دقیقه هم طول نکشید و فروشنده ماهر توانست در حداقل زمان، یک مشتری بالقوه را به مشتری بالفعل تبدیل کند و مهمتر از همه اینکه زمان تصمیم گیری برای خرید را به حداقل رساند، مشتری راضی بود و به هنگام خرید قانع شده بود که بهترین گزینه را انتخاب کرده.
3- راستی چند درصد از فروشنده هایی که با آنها سر و کار دارید بلدند بفروشند؟

 

منبع: وبلاگ نوشته هایی در مورد تبلیغات

نظرات 1 + ارسال نظر
سیاوش کاظمی سه‌شنبه 25 مهر 1385 ساعت 15:01 http://irmas.ir

بنام خدا
دوست خوبم سلام
من مجید کاظمی هستم علاقمند به فروش و بازاریابی
تدریس بازاریابی هم می کنم . یک شرکت بازاریابی تاسیس کردم . دوست دارم بیشتر با هم آشنا بشیم ۰۹۱۲۲۴۴۱۳۴۴
اگر شما هم مایلین با من تماس بگیرین ۴۴ ۱۳ ۲۴۴ ۰۹۱۲

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد