این روزنامه آمریکایی افزود: خلبان قالیباف که با تبلیغات به سبک غربی توانست در دور اول انتخابات ریاست جمهوری گذشته ایران ، 14 درصد آرای ایرانیان را به دست آورد ، هم اکنون دارای تجربیات زیادی شده است . در دور اول انتخابات ریاست جمهوری ایران، احمدینژاد 19 درصد آراء را از آن خود کرده بود.
کریستینساینسمانیتور با اشاره به انتخابات شوراها که بعد از انتخابات ریاست جمهوری انجام شد ، نوشت: در این انتخابات ، قالیباف توانست در رقابت با طرفداران احمدی نژاد پیروزی بزرگی را به دست آورد، ولی هنوز در این مسیر نتوانسته است به توازن مطلوب برسد.
یک دیپلمات غربی درباره قالیباف چنین می گوید: او یک تکنوکرات است، نه یک ایدئولوژیست بنابراین ناگزیر است با احتیاط حرکت کند تا بیش از حد حساسیت ها را متوجه خود نکند .
او صرفاً درباره "محدوده شهرتهران" نمی اندیشد. قالیباف ماه گذشته درباره پویایی دیپلماسی ایران برای ایجاد "وضعیتهای جدید" در روابط بین المللی سخن گفت و نشان داد که ممکن است نسبت به آمریکا مواضع ملایم تری داشته باشد؛ او گفت:"با گذشت زمان زیادی از انقلاب ایران ، رقابت و همکاری باید جایگزین دشمنی و تضاد شود."
کریستینساینسمانیتور همچنین به مراسم درختکاری با حضور قالیباف در تهران اشاره کرد که در آن -برغم آنکه یک مراسم دیپلماتیک نبود- بیش از 80 سفیر حضور داشتند و نوشت: در این مراسم ، یک دیپلمات عرب از حوزه خلیج فارس ، پس از کاشت درخت یادگاری کشورش از قالیباف "امضا" خواست و شهردار تهران نیز با لبخندی از او علت این تقاضا را پرسید و آن دیپلمات نیز با خوشحالی پاسخ داد: " شما در آینده رئیسجمهور ایران میشوید".
|
|
کرامتی هم آدم امیدواری است و هم منظم، به کار طراحی لباس میرسد در سینما بازی میکند وحسابی در یونیسف مشغول است. اولش فکر میکردیم محل مصاحبه باید احتمالا دفتر یونیسف در تهران باشد، اما وقتی از پلههای زیرزمین پایین میرفتیم معلوم شد که اینجا، جایی است که خانم بازیگر به همراه دوستانش برای یکی از مارکهای تجاری معروف، کار طراحی و تولید لباس انجام میدهند. مهتاب کرامتی، اوایل شهریور ماه امسال به عنوان سفیر حسننیت یونیسف معرفی شد تا یک مشغلة دیگر به کارهای قبلی اضافه کند. او اما بمب انرژی است و این همه انرژی باعث شده که در حرفهایaش مدام از امیدواری به آینده و مثبتاندیشی حرف بزند. این گفتوگو به خاطر اصرار خود او بیشتر دربارة یونیسف و فعالیتهای تازة مهتاب کرامتی است. هر چند که لابهلای حرفهایمان بحث خواه ناخواه به سمت سینما هم رفت. به هر حال هر چه باشد خیلیها هنوز او را به عنوان یک بازیگر سرشناس میشناسند تا یک سفیر حسننیت.
من چه میکنم یا سفیران حسننیت؟
من فکر میکنم حدود دو سال است که با یونیسف همکاری دارم. با سازمانهای دیگر هم همینطور. همیشه دغدغة فکریم این بوده که در صورت امکان به بقیه کمک بکنم. نظر شخصی خودم این است که حرفة ما به طور کامل با نفس تماشاگر است که معنا پیدا میکند. از همان ابتدایی هم که من کار بازیگری را شروع کردم، فقط احترام و محبت از جانب تماشاچیها و مردم ایران دیدم. به همین دلیل احساس کردم که چقدر خوب است که یک جوری به مردم نشان بدهم که من میفهمم و تا یک حدودی وظایفم را در قبال این محبتها انجام میدهم. یونیسف این امکان را برای من فراهم کرد.
به خاطر رشتة تحصیلیام و کنجکاویای که در مورد ایدز داشتم، ما فعالیتمان را در این زمینه شروع کردیم. و خب شاید احساس کردیم در پلة بعدی میتوانیم کارهای دیگری هم انجام بدهیم. این همکاری کمکم شکل گرفت تا جایی که به صورت رسمی در جراید عنوان شد. وگرنه قبل از آن، این همکاریها به صورت پیگیر شروع شده بود.
بله!
میکرو بیولوژی! من قبل از اینکه رشتة بازیگری را دنبال کنم در این زمینه کار میکردم. میکرو بیولوژی خب شاخههای مختلفی دارد. همیشه ژنتیک و ویروسشناسی برای من اهمیت ویژهای داشت و در ویروسشناسی قطعا ویروس ایدز، ویروسی است که برای همه یکجور علامت سؤال به حساب میآید. خیلی باهوش است و هنوز نتوانستهاند در مقابلش کاری بکنند و در ایران هم در حال رشد است . البته خوشبختانه ایران خیلی با نهضت جهانی مبارزه با ایدز همگام شده و فکر میکنم شما ظرف این یکی دو سال، بیشتر در مورد ایدز خواهید شنید و خب این حرکت مثبتی است. همین که شما بتوانید خیلی راحت با جوانها در مورد این مقوله صحبت کنید یک قدم بزرگ است.
ببینید، ما روز جهانی ایدز را داشتیم. سر زدن به مدارس، صحبت کردن با جوانها، کلاسهای آموزشی، جشنوارة فیلم ایدز که فکر میکنم فقط در ایران اجرا میشود. سفر به شهرستانهایی مثل بم و صحبت با بچههایی که در این مناطق تحت تأثیر آلودگی میتوانند قرار بگیرند.
بله. البته اگر اجازه بدهید من در مورد فعالیتهای یونیسف یک مقدار توضیح بدهم، چون همه در این مورد سؤال دارند. یونیسف در مورد هر پروژه با یک ارگان مشخص همکاری میکند. مثل بهزیستی، وزارت بهداشت، وزارت آموزش و پرورش، وزارت کشور و... یعنی در واقع همة پروژههای یونیسف یک همکار دولتی دارد.
و وزارت آموزش عالی.
احساس میکنم از آن جایی که مردم این خبر را شنیدند، مسؤولیت من سنگینتر شد. چون همه مثل شما از من میپرسند که چه کار قرار است بکنی. خودم احساس میکنم که اگر قرار نیست این سمت فقط به عنوان یک سمت باقی بماند، باید سعی کنم که خیلی بیشتر کار کنم. طبیعتا الان بیشتر وقتم را میگیرد و اینقدر توی این مدت حجم کار زیاد بوده که تصمیم گرفتم فقط در دو یا سه پروژه با یونیسف همکاری کنم. به دلیل اینکه خوشبختانه در ایران اتفاقهای خیلی مثبتی توسط NGOها و انجمنهای خیریه میافتد و مردم در هر زمینه خیلی کمک میکنند. اگر قرار باشد من در همة این انجمنها حضور داشته باشم و کمک بکنم، فکر میکنم که 24 ساعت در روز خیلی برایم کم باشد. برای همین اصرار دارم که حتما یک دستهبندی انجام شود و قطعا مهمترین بخش برای من HIV است.
بله، یک مستند داستانی به کارگردانی کیوان علیمحمدی و امید بنکدار که الان آماده شده و فکر میکنم حتما در جشنواره فجر میبینیدش.
100 درصد. هیچ مشکلی وجود ندارد و اصلا از اهداف خود من این است که این فیلم تا جایی که امکان دارد، در جاهای مختلف پخش شود. البته چون تلویزیون سرمایهگذار این فیلم بوده، اول صبر میکنند که در جشنواره فجر اکران شود، بعد توی تلویزیون پخش خواهد شد و بعد میتوانیم آن را در جاهای دیگر پخش کنیم.
اوضاع فرق کرده. همکاریها خیلی بیشتر شده، الان خیلی بهتر میتوانیم در اینباره حرف بزنیم. متأسفانه نوجوانهای ما فکر میکنند کاملا مبرا هستند و هیچ امکانی نیست که اینها مبتلا به ایدز شوند. باید این فیلم را ببینید. ما رفتهایم بین مردم کوچه و بازار و با آنها حرف زدهایم. باید ببینید تعریف مردم از ایدز چیست.
این اتفاق هم دارد میافتد. من آمار دقیق دارم، اگر بخواهید میتوانم به شما برسانم.
در اسفندماه. انشاءالله اگر شد در زمان برگزاری یک سری آن جا بزنید. تعداد فیلمهایی که به جشنواره رسیده خیلی زیاد است، یک چیزی حدود هشتصد تا فیلم. اصلا آدم باورش نمیشود.
بعد از امسال بینالمللی خواهد شد.
قرار است این اتفاق هم بیفتد. قرار است به زودی یک سری تیزر تلویزیونی با حضور من و آقای هادی ساعی ساخته شود.
متأسفانه قرار بود از روز جهانی ایدز که حدود یک ماه و نیم پیش بود این اتفاق بیفتد، ولی به خاطر بوروکراسی اداری یک کم عقب افتاد.
من در روز جهانی کودک یک سفر رسمی داشتم به دوبی برای جمعآوری کمک برای کودکان لبنانی، که یک حرکت فرهنگی خیلی قشنگ بود. نمایش عروسکی رستم و سهراب هم آنجا اجرا شد. این برنامهها اینقدر خوب و منظم هماهنگ شده بود که آدم احساس افتخار و غرور میکرد. البته قرار است از این به بعد فعالیتهای خارجی با یک برنامهریزی دقیقتر شروع شود.
من از شما میخواهم که این موضوع را حتما عنوان کنید که یونیسف ایران، برای کودکان و نوجوانان ایرانی فعالیت میکند و هر کاری که میکند برای آنهاست. مگر این که در یک شرایط بحرانی اتفاق خاصی بیفتد. مثل جنگ لبنان! در این شرایط یونیسف حجم کمکهایش را به این منطقه بیشتر میکند ولی چیزی از سهم کودکان ایرانی کم نمیکند.
بیرون از ایران، در ابتدا هدف ما ایرانیهای مقیم کشورهای خارجیاست. بعد اگر ما بتوانیم با یونیسف کشورهای اطراف همگام شویم، میتوانیم با سفیران حسننیت سایر کشورها برنامههای دستهجمعی هم برگزار کنیم.
هنوز به آنجاها نرسیده. من تنها جایی را که رفتم و دیدم یونیسف دوبی بود که تعداد کارمندهایش خیلی محدود است. در شهری مثل دوبی کسی نیاز به کمکهای یونیسف ندارد، بنابراین در آنجا یونیسف فقط به عنوان یک مرکز است برای جمعآوری کمک برای کشورهای منطقه.
بله! همزمان با سفر دوبی من، خانم کیدمن تشریف برده بودند کوزوو!
خیلی زود است. موضوع مال سه ماه است. نه! تا حالا که نداشتم.
به هر حال اگر بخواهیم اینطوری نگاه کنیم ما، هم سفیر کشوری داریم، هم سفیر منطقهای و هم سفیر جهانی. قطعا سینمای آنور آب اینقدر سوپر استارهای معروف دارد که وقتی مردم در یک شهر کوچک عکس یکی شان را میبینند کاملا میشناسند. ولی آیا سینمای ما به این شکل است؟ نه بنابراین به همان اندازه بازیگرهای ما هم ناشناختهاند. پس چهرههای ما اگر بخواهیم خیلی مثبت نگاه کنیم نهایتا در منطقه شناخته شدهاند. البته هدف ما، ایرانیهای مقیم کشورهای خارجی هستند.
هیچ ربطی به یونیسف ندارد، به هیچ عنوان! به دلیل این که من آخرین کاری که فیلمبرداری کردم و از ایران رفتم، رستگاری در هشت و بیست دقیقه بود. به دلیل مسائل خانوادگی، نزدیک به 8 ماه خارج از کشور بودم. همین خودش یک دوری از سینما را ایجاد کرد. وقتی هم که برگشتم، اکثر پیشنهادها در زمینه سریال تلویزیونی بود و من دیگر زمانی ندارم که بخواهم در یک سریال طولانی مدت بازی کنم. و خب به دلیل کار سومم که کار تولید لباس در حجم انبوه است، خیلی دغدغه نداشتم که به سرعت کاری را قبول کنم. در واقع منتظر یک موقعیت مناسب بودم.
طراحی و تولید لباس. سالها من و شریکم کار مزون لباس داشتیم، از حدود 12 سال پیش. ولی از دو سال و نیم پیش کاملا حالت صنعتی به خودش گرفت، یعنی تولید دو هزار تکه لباس در ماه.
دقیقا! ظرف این مدت که اتفاقا مشغلهام خیلی بیشتر بوده، یک کار سینمایی انجام دادم با آقای عبدالرضا کاهانی به اسم «آدم» که باز توی جشنواره میآید. یک کار کوچولویی هم با آقای مازیار میری کار کردیم که آن هم انشاءالله در همین جشنواره فجر اکران میشود.
من بعد از این جریان یونیسف از ایشان پیشنهادی نداشتم.کلا کار کردن توی تلویزیون، با کارگردانهای خوب، خیلی خوب است. ولی زمان گذاشتن در حد یک سال یک خرده از توان من خارج است.
نه. من کار کردم و خیلی هم خوشحال هستم از این موضوع. به دلیل اینکه به نظر من تلویزیون ارتباط مستقیم با مردم را فراهم میکند، برای اینکه همه سینما نمیروند. به مرکز نگاه نکنید، وقتی من برای فیلمبرداری میروم طبس و مردم من را میشناسند به خاطر سینما نیست، به خاطر تلویزیون است.
خیلی مثبت است. البته امیدوارم به شکلی مثبت باشد که سینما حذف نشود.
بله! سه تا کار. اولین کارم زمان تحصیلم بود، کنار آقای تارخ به اسم «شاعر». بعد از سریال خاک سرخ هم من یک سال، وقفة کاری انداختم و دو تا تئاتر «آنتیگونه» و «هملت» را تمرین کردم به کارگردانی آقای مجید جعفری که پشت سر هم اجرا شد.
به کار خوب به هر شکلی که باشد فکر میکنم.
خوشبختانه دوستان لطف میکنند، اکرانهای خصوصی دعوت میکنند و مجبوریم برویم (با خنده).
فیلم اصلا توی ذهنم نمیماند، ولی کتاب را یادم هست. من «بادبادکباز» را خواندم، الان هم دارم «همنام» را میخوانم که باز یک چیزی توی همان مایهها است.
باور کنید پیش آمده، اصلا تصمیم قبلی نداشتم.
قطعا یکی از هدفهای من همین است. به جرأت میتوانم بگویم، امکان ندارد که خیریه یا مراسمی به نفع یک گروه از بیماران باشد و شما بروید یک چهرة آشنا نبینید، یعنی در واقع دوست دارند که حضور داشته باشند هر چند که معمولا بازتاب زیادی ندارد.
به زودی خواهید دید.
ببخشید! میدانید چرا نمیگویم؟ چون معمولا برنامهریزی خیلی خوب است، ولی معمولا تا قبل از اینکه عملی نشود، هیچ چیز صددرصد نیست.
خیلی مثبت! از بعد از رسمی شدن همکاری من با یونیسف، اینقدر پیشنهادهای خوب از دوستان، آشنایان و حتی کسانی که فقط آنها را میشناختند رسید که خدا میداند. خیلی از کارگردانهای خوب لطف کردند و فیلمشان را اهدا کردند برای این که به نفع کودکان اکران شود. خیلی از دوستان اعلام همکاری کردند و گفتند شما فقط بگویید چه کار میشود کرد. ولی خب تمام اینها احتیاج به برنامهریزی دارد.
اگر دوست دارید عنوان کنید، یک نمونه برایتان میگویم. باعث افتخار من است که آقای کیانوش عیاری، فیلمی را که دربارة زلزله بم ساخته بودند اهدا کردند به من تا به نفع یونیسف اکران شود. آقای عباس کیارستمی لطف کردند، اجازة اکران فیلم آخرشان را به نفع بچههای ایران به من دادند.
با کمک هر دو تا. من فقط اجازه میخواهم این را بگویم که اگر مثبت نگاه کنیم قطعا اتفاقهای خوبی خواهد افتاد، هر چند اندک. ولی اگر از همان ابتدا، دید منفی داشته باشیم بهتر است بنشینیم و هیچ حرکتی نکنیم. من جزو این دسته از آدمها نیستم. من خیلی خوشبینام.
امیدوارم این اتفاق برای من نیفتد.
الان اصلا فرصتش نیست.
خیلی زیاد. ولی این که خودم بخواهم با این دانستهها فیلم بسازم کار سختی است.
صد در صد، این توی فکرم هست. یک اتفاقی هم که دارد میافتد این است که دوستانی که در زمینة کودک فعالیت میکنند، لطف میکنند و فیلمنامههایشان را برای من میفرستند. برای این که بتوانیم با یونیسف بیشتر همکاری کنیم. شاید من دارم خیلی فرهنگی نگاه میکنم. من احساس میکنم اگر حضورم در این سمت باعث شود مقولة فرهنگ هم وارد فعالیتهای یونیسف شود، کار خیلی مثبت انجام شده. حالا اگر امکانش باشد در همین زمینه برای کودکان فیلمهایی تولید شود که دیگر عالی است. میدانید که سینما به هر حال خیلی تأثیرگذار است.
بله. منتها با توجه به این که بیشتر پروژهها تمام شده، احتمالا همین هفته دفتر اورژانسیشان را جمع میکنند.
البته! یونیسف یک شبکة آبرسانی جدید برای شهر بم راه انداخته که از شبکة قبلی خیلی بهتر است.پروژة دیگر در واقع یک مدرسه و مجتمع دوستدار کودک است. جایی که خود نوجوانها و کودکان تصمیم بگیرند که چه میخواهند. برای همین از خیلی از کودکان پرسیده که چه چیزی دوست دارید در مدرسهتان داشته باشید و با ایدههای آنها برنامهریزی کرده و الان یک مدرسه و مهدکودک بسیار بزرگ و عالی در حال ساخت است که بعد از اتمام به آموزش و پرورش اهدا میشود.
به چه دلیل باید این کار را بکنند؟
خب اگر برای مردم خیلی مهم است بروند بم و از نزدیک ببینند.
ببینید! من با یک مثال توضیح بدهم برایتان. خود من پارسال که رفتم ارگ بم، فکر کردم که به کلی تخریب شده و اصلا دلم نیامد که وارد ارگ بشوم. اما امسال که رفتم دیدم خیلی از آن بناها از زیر آوار درآمده و اتفاقا سالم هم هست. همیشه در اینجور مواقع شایعه زیاد درست میشود. یعنی تا خودتان نروید و نبینید نمیشود.
خب ما آمدهایم که این سیستم را عوض کنیم.
یک خرده به ما زمان بدهید! من معمولا مصاحبه نمیکردم، ولی از زمانی که سفیر یونیسف شدهام مصاحبههای من را زیاد در جراید میخوانید، چون احساس میکنم وظیفهام است، به همین دلیلی که شما الان بهاش اشاره کردید. من مجبورم بنشینم اینجا و دربارة کارهایی که انجام شده بگویم. الان یک چیزی یادم آمد بگویم؟
اولین نمایشگاه اسباببازی در ایران اجرا شد. یونیسف هم یک غرفه داشت. چقدر مثبت بود! اینها را بگویید که بیشتر بشود.
بله! من آنجا حضور داشتم. به عنوان سفیر حسننیت هر روز میرفتم به بچهها سر میزدم. اما سؤالی که موقع بازدید از نمایشگاه برای من پیش آمد این بود که پس خانم کرامتی کو؟ چرا باز یونیسفیها دارند کیف و پازل میفروشند؟
هر چیزی که میخواهند بفروشند. من منظورم این بود که چرا چهرهای مثل مهتاب کرامتی نباید آنجا باشد و دربارة فعالیت سازمانی مثل یونیسف به مردم اطلاعرسانی کند. خب بگذارید اینطوری برایتان بگویم. من سر فیلمبرداری بودم. فقط زمان داشتم روزی دو ساعت بروم آنجا. حضور یونیسف در آنجا یعنی اینکه ما هم جزئی از مردمایم. این یک پیام. دوم اینکه یونیسف یک ارگان کاملا بدون پشتیبانی است. یک سوم درآمدش از همین کارتها و کیفهایی است که شما میگویید.
این دیگر از بیبرنامهگی کارهای ما است. به دلیل اینکه فقط از یک هفتة قبل به من گفتند که میخواهیم به شما یک غرفه بدهیم. ما هم احساس کردیم حضورمان خیلی بهتر از عدم حضورمان است، ولی مطمئنا در آن فاصله نمیتوانستیم به حالت ایدهآل برسیم. ما میخواستیم باشیم، صحبت بکنیم، ورکشاپ راه بیندازیم. ولی این معمولا در اولین قدم اتفاق نمیافتد. اگر این حرکت تکرار شود قطعا ما با برنامههای بهتری میتوانیم حضور داشته باشیم که آن چیزی که شما میخواهید هم انشاءالله برآورده شود. این نمایشگاه یک قدم به جلو بود. درست است که کمبود داشت ولی بودنش بهتر از نبودنش بود.
پله به پله! به این نکته هم توجه کنید که در فضایی مثل نمایشگاه اسباببازی، آن بچة چهار پنج ساله، عموپورنگ را بهتر میشناسد و دوست دارد تا من را.
همة اینها میتواند یک کار گروهی باشد. باز یکی از وظایف من همین است. یونیسف و کسانی که آنجا هستند اصلا خیلی از چهرههای ما را نمیشناسند. من میتوانم به عنوان یک شناس آنها را راهنمایی کنم که از این چهره میتوانید در اینجا استفاده کنید، از فلان کارگردان در این زمینه و... البته اینها همه برنامهریزی میخواهد مثبت ببینید.
نه!
هم به یونیسف که کار خیلی سنگینی است و هم به سینما که دغدغة اصلیام است.
من هیچکدام را ول نمیکنم. من زمان بیشتری میگذارم تا به همة کارهایم برسم. هیچ چیزی دائمی نیست. نه سینما، نه بازیگری نه حتی اینجا که دارد میچرخد. من اعتقاد دارم که باید در هر لحظه به همان لحظه اندیشید. برنامهریزی میکنم که بتوانم همه را با هم انجام بدهم، ولی هیچکداممان از آینده خبر نداریم. البته من این را گفتم که اشاره بکنم به این که در هر زمینه، دوستی کنار من هست. در زمینة سینما و یونیسف یکی از دوستانم به همراه یک مشاور تبلیغاتی و در زمینة طراحی لباس هم شریک ام. وگرنه قطعا تمام اینها از عهدة من به تنهایی بر نمیآمد. کرامتیهای خارجی
لوئیز فیگو: واقعا به نظر شما توضیح میخواهد؟ لگد کعبی را که توی صورت استاد یادتان هست
امیر کاستاریکا: کارگردانِ به شدت خوشحال بوسنیایی که عصارة نیکوتین است. او دو بار جایزة کن را برده
رابین ویلیامز: بازیگر است از نوع هالیوودی و از انواع مهربان آنها که نسلشان در حال انقراض است. «چه رؤیاهایی که میآیند» را بازی کرده است
سر آلکس فرگوسن: کافی است کسی آدامساش را مثل لنگه کفش بجود تا به یاد او بیفتید. ای بابا تابلوها؛ مربی منچستر است دیگر!
آدری هپبرن: توی بانوی زیبای من معرکه بود، یکی از تکرار نشدنیهای هالیوود است. سال1993 رفت آن دنیا!
نیکول کیدمن: دیگر زن تام کروز نیست! الان برای خودش همینطوری فیلم بازی میکند و خوب هم بازی میکند
پیرس برازنان: باند، جیمز باند! کافی است؟!
رالف فاینس: از آن هنریهای تیر است. بازیگر فوقالعادة بریتانیایی که توی فیـلـم«عــنکـبوت»، یک خلمشنگ تمام عیار بود
جکی چان: این یکی خیلی باحال است. آخر این ژانگولر بــاز خفــنِ فیلــمهای کــونگفــویی را چه به یونیسف؟
آنجلینا جولی: کلا آدم به شدت شناختهشدهای است، احتمالا چون بازیگر هالیوود است و همسر برادپیت! |
لینک زیر:
http://www.time.com/time/personoftheyear/2006/photoessay/ahmadinejad
. منبع : وبلاگ انوشه انصاری .
سرانجام اینجا هستم... سفری طولانی و لی بسیار با ارزش بود ... پس بگذارید از اول شروع کنم. روز (پرتاب) در بایکونور برای ما بسیار زود شروع شد. ما ساعت 1 بامداد از خواب بلند شدیم و صبحانه مختصری خوردیم و نوشیدنی مختصری نوشیدیم. پس از آن لباس سرتاسری سفید رنگی را که باید زیر لباس فضایی خود می پوشیدیم به تن کردیم تا به محل پرواز برویم.
این تصویر از تلویزیون اینترنتی ناسا برداشته شده است. |
دعای مختصری کردیم و هنگامیکه اتاقهایمان را ترک میکردیم برروی در اتاقهایمان امضا کردیم. این رسمی است که از زمان یوری گاگارین باب شده است. آنها میگفتند که روز بعد از پرواز یوری، زمانی که خدمتکار برای تمیز کردن اتاق او آمده بود، سعی در تمیز کردن امضای تاریخی اولین فضانورد جهان کرده بود که جلوی او را گرفته بودند. به هر حال امضای من هم اکنون در کنار گرگ اولسن ، سومین فضاگرد تاریخ و مارکوس پانتس، نخستین فضانورد برزیلی حک شده است. قبل از ترک اتاق با مادربزرگم تماس گرفتم، چون او اینجا در بایکونور نیست و او برای من آرزوی موفقیت و بازگشتی امن کرد. |
قبل از ترک اتاق با مادربزرگم تماس گرفتم، چون او اینجا در بایکونور نیست و او برای من آرزوی موفقیت و بازگشتی امن کرد.بعد از آن آماده شدیم تا سوار اتوبوسی بشیم که ما را از هتل مرکز فضایی به محل پرتاب می رساند. از در هتل تا اتوبوس پیاده روی کوتاهی داشتیم . در هر 2 طرف بستگان، دوستان و روزنامه نگاران مشغول عکس انداختن و فیلم برداری بودند. در زیر نو ر دوربین ها من توانستم همه اعضا خانواده ام را که برای پرتاب آمده بودند را ببینم.
آنها در آن ساعات ابتدایی صبح آنجا آمده بودند تا آغاز سفر بزرگ مرا ببینند.مادرم گریه می کرد و بقیه هم سعی می کردند تا نگرانی خود را بروز ندهند.ما سوار اتوبوس شدیم و راه خود را به سوی محل پرتاب پیش گرفتیم . در تمام این ساعات به طرز عجیبی آرام بودم . قبلا گمان می کردم در صبح روز پرتاب بسیار عصبی باشم اما برایم تعجب برانگیز بود که هیچ وحشت یا نگرانی را احساس نمی کردم.
ما به ساختمانی که باید برای پرواز آماده می شدیم منتقل شدیم و به اتاق مخصوص پوشیدن لباس های فضاییمان شدیم.یک به یک وارد اتاق شدیم. ابتدا میشا تورین فبعد مایکل لوپز و سپس من وارد اتاق شدیم.بعد از اینکه هر سه نفر لباسهایمان را پوشیدیم وارد اتاقی با دیوار شیشه ای شدیم که مقامات آخرین تاییدیه ها را اعلام کنند و همینطور آخرین بررسیها در خصوص لباسهایمان را انجام دادیم. در سوی دیگر دیوار شیشه ای ، مادرم، خواهرم آتوسا و همسرم حمید حضور داشتند و در ردیف جلو نشسته بودند. همینطور خانواده میشا و مایکل هم حضور داشتند اتاق پر از خبرنگاران بود و مدتی انجا نشستیم و سعی کردیم با زبان اشاره با خانواده هایمان که گروه گروه وارد اتاق می شدند و انرا برای گروه بعدی ترک می کردند صحبت کنیم. فکر کنم وضع ما خیلی خنده دار شده بود چرا که با آن لباسها ی عجیب داشتیم با حرکات دست و بدن سعی می کردیم صحبت کنیم...
ما آزمون نشت لباس را پشت سر گذاشتیم و مقامات وضع را برای رفتن مناسب اعلام کردند. ما دوباره به سوی اتوبوس همراهی شدیم در حالیکه مردم و خبرنگاران ما را در بر گرفته بودند. رسم دیگر توقفی کوتاه در برابر اتوبوس برای پسرها بود که گویا این رسم هم از زمان گاگارین باب شده است. خوشبختانه من در این آزمون و تجربه حضور نداشتم و فقط به شکل ذهنی گروه را همراهی کردم.
ما در پای راکت ایستادیم و قدم برروی پله های کوچکی گذاشتیم که ما را به سوی آسانسور کوچکی که ظرفیت 3 نفر را داشت هدایت می کرد. ما سوار شدیم و به قسمت بالایی رفتیم که وارد کپسول شویم ما بعد از گذر از یک مدخل چادری وارد مدول مسکونی کپسول فضایی سایوز شدیم .
من پیشاپیش بقیه وارد شدم و هنوز بسیار آرام بودم. هیجان زده ولی بسیار آرام. فکر کنم ضربان قلبم هیچ وقت از مرز 100 بار در دقیقه نگذشت ( در شرایط عادی حدود 80 بار در دقیقه می زند) . لبخندی بر چهره من حک شده بود. من نشستم و تسمهها و کمربندها را بستم.لوپز بعد از من وارد شد و در فضای کوچک خود نشست و سرانجام میشا تورین وارد شد. آن هنگام هنوز 2 ساعت با زمان پرتاب فاصله داشتیم و مجموعهای از کارها و بررسیها باید در این مدت انجام می شد.
من تنها 3 مسؤلیت کوچک بر عهده داشتم. روشن کردن شیر انقباضی و انتقال آن بین اتاق سکونت و مدول فرود، باز و بسته کردن شیر پمپ اکسیژن در صورت نیاز (وظیفه مهم و دوست داشتنی) و در اختیار قرار دادن فایلهای داده های پروازی که در نزدیکی من قرار داشت. خوشبختانه چندان پیچیده نبود و من توانستم کارها را بر مبنای نیاز انجام دهم.من تمام مراحل کارهای آنها را قدم به قدم دنبال می کردم و یادداشتهای شخصی را در حاشیه کتابم زمانی که فرصتی میشد، مینوشتم. سرانجام آن لحظه فرا رسید، شمارش معکوس آغاز شد. لوپز، میشا و من دستهایمان را روی هم گذاشتیم و گفتیم ما اینجا اماده رفتنیم.
من خدا را شکر می کردم که کمکم کرد تا رؤیایم به واقعیت بدل گردد و به خاطر همه چیزهایی که به من ارزانی کرده است. من از او خواستم که در قلب همه عشق را قرار دهد و صلح را برای این مخلوق زیبایی که زمین می خوانیمش به ارمغان اورد.
5... 4 ... 3 .... واقعا دارم می رم ... 2 ... حمید دوستت دارم .... 1 ... و پرتابی آرام
![]() |
زمانی که پرتاب سایوز TMA-8 را می دیدم هیچگاه فکر نمی کردم درون کپسول این قدر آرام باشد ... شبیه به بلند شدن یک هواپیما بود – سپس فشار G به ملایمت آغاز شد. من فکر میکنم در نهایت حدود 2 یا 3 برابر فشار طبیعی را تجربه کردیم. بعد از آن مرحله جدا شدن و رها شدن محافظ کپسول اتفاق افتاد. هنوز همه چیز بسیار روان بود. پرتویی از نور کپسول را روشن کرد و قلب مرا گرم می کرد . فکر کنم ان موقع داشتم با صدای بلند می خندیدم. لذتی که در قلب خود احساس می کردم وصف ناپذیر بود ... جدا شدن آخرین طبقه برای من بسیا رقابل توجه بود و سپس بی وزنی ... احساس خوشایندی از آزادی که لبخندی را بر چهره همگان نشاند. من به آهستگی از صندلیم بلند شدم و به خندیدن ادامه دادم. من نمی توانستم باور کنم .... صادقانه بگویم همه چیز هنوز برایم مثل یک رؤیا است. به دلیل اینکه با تسمه های ایمنی محکم بسته شده بودیم من نمی توانستم بیرون را ببینم سرانجام زمانی که در مدار مستقر شدیم توانستیم کلاهخود خود را بالا بزنیم وکمربندها را شل کنیم. |
لوپز دستکش را بیرون آورد و دستکش شروع به شنا کردن درون کابین کرد من نمیتوانستم در تمام اینمدت از لبخند زدن و خندیدن جلوگیری کنم... سرانجام توانستم نگاهی به بیرون بیاندازم و برای نخستین بار زمین را ببینم ... اشک بر چهره من روانه شد . من نمی توانستم جلوی اشکهایم را بگیرم ... حتی فکر کردن به آن صحنه بازهم اشکهای مرا روانه می سازد . اینجا سیاره زیبایی است که بخشنده است. در زیر شعاع گرم خورشید ... سرشار از صلح ... سرشار از زندگی ... نه نشانه ای از جنگ و نه نشانه ای از مرزها و نه نشانه ای از مصیبت ها ،فقط زیبایی...
چقدر دوست دارم همه بتوانند چنین تجربهای داشته باشند و آن را در قلب خود احساس کنند. به خصوص آنهایی که در رأس حکومتهای جهان قرار دارند. شاید این تجربه به همه آنها چشمانداز جدیدی بدهد و کمک کند تا صلح را برای جهان به ارمغان آورند.
فکر کنم برای الان کافی باشد ... من باید از گشت و گذار در اینجا براتون بنویسم ... الان باید کمی غذای فضایی بخورم و در دور مداری بعدی دوباره به شما خواهم رسید. هم اکنون بر فراز اقیانوس آرام و به سوی مکزیکو در حال حرکتیم.
22/09/2006 |
![]() |
بیل گیتز (مایکروسافت) |
بیل گیتز بنیان گذار مایکروسافت، با ثروتی پنجاه و سه میلیارد دلاری در راس فهرست قرار دارد.
وارن بافِت، کارشناس در امور سرمایه گذاری، با چهل و هشت میلیارد دلار در ردیف دوم است، هرچند که ممکن است بزودی تنزل کند. بافِت در اوایل سال جاری
![]() |
پییر امیدیار ebay |
شلدون آدلسون، کازینو دار، که دو سال پیش قمارخانه های لاس وگاسی خود را به آسیا تعمیم داد، با ثروتی بیست میلیارد و پانصد میلیون دلاری، در ردیف سوم است. فوربز میگوید وی با افتتاح یک کازینوی دویست و شصت و پنج میلیون دلاری در جزیره چینی ماکوا، تمامی سرمایه گذاری خود را را پس گرفت.
![]() |
امید کردستانی |
در این فهرست دو آمریکائی ایرانی تبار نیز قرار دارند. پیِر امیدیار، سی و نه ساله، با هفت میلیارد و هفتصد میلیون دلار ، در ردیف سی و دوم، و امید کردستانی، چهل و دو ساله، با یک میلیارد و نهصد میلیون دلار، در ردیف صد و هشتاد و نهم جا گرفته اند.