دنیا توجه خویش را به جنگ در لبنان و تحولات نوار غزه معطوف داشته است غافل از اینکه ریشه این درگیریها به شکلی اجتنابناپذیر به ایران میرسد. آنچه تاسف بار است اینست که دیپلماسی انتخاب شده درباره این مسئله همیشه یک قدم از تحولات رخ داده، عقب است. درحالیکه موشکباران شهرهای لبنان و اسرائیل همچنان ادامه دارد و اسرائیل ادعای تصرف بخشی از غزه را مطرح کرده است، بستهی پیشنهادی به ایران در ماه می که توسط شش کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه و چین با هدف آغاز مذاکره بر سر برنامه هستهای ایران ارائه شده بود، کماکان در انتظار پاسخ بسر میبرد. بعید نیست که ایران لحن آرزومندانه برخی از مجامع بینالمللی را درباره پذیرفتن بستهی پیشنهادی، تعبیر به ضعف و سستی این مجامع کند. و یا شاید درگیریهای لبنان ذهنیتی متفاوت را در میان مقامات ایرانی درباره خطرهای شعله ورشدن بحران بوجود آورده است.
البته اینگونه به نظر میرسد که تحولات بزرگی که در شرق نزدیک در حال رخ دادن است در حال تبدیل شدن به یک نقطهی عطف است. دراین میان ممکن است ایران موفق شود تا درک درستی از قانون پیآمدهای غیرعمدی بدست آورد. از سوی دیگر شش کشور مذاکره کننده در مقام خود نمیتوانند بیش از این از مواجهه با دو چالشی که ایران اقامه کرده است، دوری کنند. از یک سو تقاضای ایران برای ادامه فعالیتهای هستهای به معنای پیشروی این کشور به سوی مدرن شدن با استفاده از نشانههای قدرت کشورهای مدرن است و از سوی دیگر و بطور همزمان، این تقاضا از سوی کشوری مطرح میشود که به عنوان کشوری اسلامی در خاورمیانه مدتها است به مدرنیسم روی نیاورده است. البته این معما بدون چالش و درگیری، حلشدنی است. به شرط آنکه ایران مدرنیسم را با نظم بینالمللی تطابق داده و آن نگاه اسلامی را برگزیند که با سازگاری و همزیستی مسالمتآمیز هماهنگ است. در حال حاضر شش کشور مذاکره کننده در حال بررسی موقعیتی احتمالی هستند که براساس آن ممکن ایران به بستهی پیشنهادی جواب منفی دهد. آنها در حال کنکاش درباره این مهم هستند که در صورت وقوع چنین حالتی به غیر از اعمال تحریم در شورای امنیت، امکان بهرهگیری از چه اهرمهای فشار دیگری را خواهند داشت. اما اگر گره بوجود آمده میان شکیبایی طولانی مدت شش کشور مذاکره کننده و سرسختی دولت ایران به رضایت ناشی از سکوت درباره برنامههای هستهای ایران تعبیر شود، آنگاه چشم انداز نظم چندجانبه بینالمللی مبهم و تار خواهد بود. درصورتیکه اعضای دائم شورای امنیت بعلاوه آلمان در دستیابی به اهدافی که مشترکا خود را به انها ملزم ساختهاند موفق نباشند، آنگاه هر یک از این کشورها بخصوص شش کشور مذاکره کننده با تهدیدات روزافزون از سوی برخی از گروههای تندرو اسلامی مواجه خواهند شد. و از سوی دیگر این تحولات باعث گسترش تولید سلاحهای کشتار جمعی شده و آتش این بلای خانمانسوز دامن همه را خواهد گرفت.
البته باید توجه داشت دیپلماسی حتما باید ظرفی داشته باشد و هیچگاه در خلاء کارساز نخواهد بود. کارآمد بودن دیپلماسی به برقراری درست تعادل میان مشوقها و ریسک ها مربوط میشود نه به سخنپردازی مجریان آن. این گفته مشهور "کلوسویتز" را بیاد داشته باشید که " جنگ ادامه دیپلماسی به روشی دیگر است که از یک سو چالشها و از سوی دیگر محدودیتهای دیپلماسی را تصریح میکند." جنگ میتواند فرمانبرداری را حاصل آورد اما دیپلماسی تطابق و توافق را فرا خواهد خواند. دیپلماسی زمانی موفقیتآمیز خواهد بود که خواستههای هر دو طرف منازعه مورد لحاظ قرار گرفته و منافع مشترکی میان دو طرف درباره موضوع منازعه موجود باشد. در غیر این صورت امیدی به برقراری تفاهمی پایدار نمیرود. ریسک درگرفتن جنگ زمانی ملموس خواهد بود که بر محدویتهای بیرونی بیش از حد پافشاری کنیم. در مقابل شکست دیپلماسی آنزمانی خواهد بود که پروسه کار را بر دستیابی به هدف مقدم شمریم. باید توجه داشت که دیپلماسی با چربزبانی مشتبه نشود. دیپلماسی هیچ ربطی به مهارتهای سخنوری ندارد بلکه هر چه است مربوط به اندیشه میشود.
برخی تصور میکنند درباره مسئله هستهای به آن نوع از دیپلماسی نیاز است که در دهه 1970 چین را از موضع دشمنی با ایالات متحده به در آورده و زمینهساز همکاریهای بیشتر میان دو کشور شد. اما چین هیچگاه بوسیله بهرهگیری از دیپلماسی چیرهدستانه دولتمردانش وارد این پروسه نشد. بلکه یک دهه درگیری با اتحاد جماهیر شوروی باعث شد این استدلال در ذهن دولتمردان چین شکل بگیرد که تهدیدی که ممکن است از سوی نظام سرمایهداری آمریکا متوجه این کشور شود بسیار ناچیزتر از تهدیدی است که ممکن است از سوی نیروهای مستقر اتحاد جماهیر شوروی در مرزهای شمالی متوجه این کشور شود. بنابراین چین از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کرده و رو به آمریکا آورد.
دولت آمریکا نیز دیپلماسی خود را با چین بر مبنای اهمیت دادن به همان استدلالها استوار ساخت. دولت نیکسون هیچگاه چین را ملزم به تجدید نظر در مواضع اصولی خود نکرد. بلکه دولت نیکسون سعی کرد تا چینیها را متقاعد کند که بکارگیری ضروریات استراتژیک امری یقینی است که چشمانداز طولانی مدت چین را وسعت بیشتری میبخشد. دولت نیکسون با تمرکز بر روی گفتگوهای دیپلماتیک بر سر مسائل اساسی ژئوپولیتیکی به این مهم دست یافت. در حالیکه سعی میکرد برخی از موارد مورد نزاع را مسکوت بگذارد. پیمان شانگهای در سال 1972 ، نشانهی پیگیری این روند است.
البته چالش مذاکره با ایران بسیار پیچیده تر است. دو سال پیش از آغاز روابط میان چین و آمریکا این دو کشور درباره طرحهای ریز و درشت، طرحهای دو جانبه و همچنین طرحهای سمبولیک و دیپلماتیک با هم به توافق رسیدند تا اهدافشان محقق شود. در این روند بود که دو کشور به درکی دو جانبه از شرایط بینالمللی نائل آمده و چین پذیرفت تا راه همزیستی با جامعه بینالمللی را به همراه تشریک مساعی جستجو کند.
اما درباره ایران و آمریکا نه تنها چنین روندی مشاهده نمیشود بلکه آنچه که در حال حاضر در حال رخ دادن است از دیدگاه جهانی کمتریت شباهتی به آن روند نیز ندارد. ایران به پیشنهاد آمریکا مبنی بر مذاکره وقعی ننهاد و آنرا به سخره گرفت و حتی تا حدودی آتش بحران در منطقه را نیز شعلهور تر ساخت. تحولات لبنان نشان میدهد که ایران هنوز درباره دنیایی که به دنبالش است دست به انتخاب نزده است و یا اینکه از دیدگاه ثبات بینالمللی دست به انتخابی اشتباه زده است. بحران لبنان شاید تاحدودی خواستههای طرفین را برآورده کند. البته اگر بتواند به جریان دیپلماسی شش کشور مذاکره کننده سرعت و ضرورت بخشیده و نوعی واقعگرایی را در رویکرد تهران اعمال کند.
از لحاظ تکنولوژیکی، شکیبایی بیشتر ممکن است مضراتی را در بر داشته باشد. شش کشور مذاکره کننده باید تصمیم بگیرند که تا چه اندازه بر مواضع خود مصر هستند. در واقع آنها باید پیش از آنکه شرط توقف غنیسازی به جهت پیشرفت تکنولوژیکی از درجه اهمیت ساقط شود، قاطعانه عمل کنند. اما پیش از آنکه به این مهم دست پیدا کنند، باید از اهرم تحریم استفاده شود. برای آنکه نتیجه بهتری بگیرند باید فراگیر عمل کنند. آنها باید توجه داشته باشند که دو دلی باعث عدم نتیجهگیری دلخواه از هر مرحله از عمل میشود. باید از ماجرای کرهشمالی بیاموزیم که در مذاکرات بر سر پروسههای طولانی مدت توافق نکنیم چراکه در زمانیکه یک طرف منازعه در سطح دولت و گروههای مذاکره کننده به تلاش برای حل مسئله مشغول است، طرف دیگر به فعالیتهای هستهای ادامه داده و پتانسیل هستهای خود را افزایش میدهد.
غنیسازی اورانیوم نباید آخرین مرحله این پروسه باشد. بلکه گام بعدی باید تکمیل یک سیستم جهانی غنیسازی هستهای باشد که در مراکز از پیش انتخاب شده و تحت کنترل بینالمللی انجام میشود. درست همانگونه که روسیه به ایران پیشنهاد کرده بود. این راهکار ابهامات تبعیض بر علیه ایران را مرتفع ساخته و زمینه را برای توسعه انرژی هستهای بدون در گرفتن بحران برای هر کشوری که خواهان انرژی هستهای است، مهیا میکند.
پرزیدنت بوش از آمادگی کشورش برای شرکت در روند مذاکرات هستهای ایران به منظور از جلوگیری از آنچه که او از آن به عنوان تولید سلاح هستهای یاد کرد، سخن گفت. اما مسئله اینجاست که ترسیم خطی مرزی میان مذاکرات هستهای و تجدید نظری فراگیر درباره روابط ایران با دیگر کشورهای جهان، ناممکن به نظر میرسد. ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا و یک دهه انزوا ایران به سبب اعمال تحریم، موانع بزرگی را بر سر راه چنین دیپلماسی خلق کرد. اگر ایران قصد داشته باشد امپراتوری پارسی خود را با تعصب اسلامی در هم آمیزد آنگاه ائتلاف میان آمریکا و متحدانش غیر قابل اجتناب خواهد بود. مسلما به ایران اجازه داده نخواهد شد تا رویای تسلط خود را بر خاورمیانه که دارای اهمیتی ویژه برای جهان است، محقق کند.
مذاکرات ژئوپولیتیکی جانشین مناسبی برای راهحل نخست بحران غنیسازی هستهای بشمار نمیآید. درباره این مسئله باید بطور جداگانه و به سرعت چارهای اندیشیده شود. البته دستیابی به توافقی بزرگ بستگی به این دارد آیا جایگاهی مهم و ارزشمند برای ایران در جامعه بینالملل در نظر خواهیم گرفت یا خیر.
ترجمه: آرمین منتظری
بیزبلاگر: بدیهی است آگاهی از نحوه اندیشه دشمنان درباره ما در اتخاذ تدابیر لازم بسیار سودمند خواهد بود. مقاله فوق از این جهت آورده شده است!